روایت رحیم مخدومی از شهید حسین ایرلو (36)
جنگ و صلح برای خدا
همیشه خودمونی صحبت می کرد. می گفت: «من یک کارگر بودم و به جبهه اومدم.»
وقتی صحبت می کرد، انصافاً به آنچه می خواست بگه مسلط و آگاه بود. قبل از عملیات والفجر 4 قرار بود برای عملیات اعزام بشیم. یکی دو روز بود داشتیم آماده می شدیم. شب دعای توسل خوندیم و خداحافظی کردیم. حتی بعضی از بچه ها سوار ماشین شده بودن که یک دفعه خبر آوردن عملیات لغو شده. بچه ها وقتی از ماشین پایین آمدند، فوق العاده روحیه شون رو از دست داده بودن. گریه می کردن و می گفتن: «خدایا، ما لیاقت نداشتیم. چی شد؟ ما که این همه کار کرده بودیم، آمادگی داشتیم!»
ایرلو بچه ها رو جمع کرد تو ساختمون تخریب، با یک تَشَری به اون ها گفت: «این حرکت ها چیه؟ ما جنگیدن مون، صلح کردن مون، حتی خوردن و خوابیدن مون در جبهه بر اساس رضایت خدا و ولی عصره. مگه دست خودمونه که یک کاری بکنیم ناراحت بشیم، یا یک کاری نکنیم و ناراحت بشیم؟ الان که شما برگشتین، ثواب عملیات رو برای شما نوشتن.»
نزدیک نیم ساعت با یک اراده ی محکم صحبت کرد. بعد از اون دوباره روحیه ی بچه ها بالا رفت. می گفتن: «اگه خدا واقعاً این طوری راضیه، ما هم رضایت خدا رو می خواهیم.»
ایرلو واقعاً مثل یک استاد اخلاق به کارها مسلّط بود. نسبت به اون چیزی که باید به عنوان فرمانده تخریب المهدی انجام می داد، روشن و آگاه بود.
برگرفته از کتاب ” میدان دار ” خاطرات سردار شهید تخریبچی حسین ایرلو نوشته استاد رحیم مخدومی صفحه 41