روایت رحیم مخدومی از شهید حسین ایرلو (34)
زمستان 62 من و زارعی رفتیم پادگان غرب؛ گردان تخریب. اول رضازاده رو دیدیم. گفتن مربّی مونه. حسین ایرلو رفته بود به مناطق مختلف قرارگاه برای سرکشی. وقتی برگشت، برای اولین بار دیدمش.
قبل از عملیات بدر سربازی من و یکی از بچه ها تمام شد. شب، ایرلو ما رو صدا زد. رفتیم چادر فرماندهی. گفت: «شما دو نفر خدمتتون تموم شده. باید برید سراغ زندگی تون!»
ما گفتیم: درسته سربازی مون تموم شده، ولی می خوایم بمونیم.
گفت: «پس به عنوان بسیجی ثبت نام کنین!»
این شد که ما رفتیم شیراز و کارهای ثبت نام رو انجام دادیم و برگشتیم. عملیات داشت شروع می شد. ایرلو گفت: «بالاخره تو خودتو رسوندی؟»
گفتم: آره! قسمت این بود که بیام. شاید هم شهید بشم.
کمی با هم شوخی کردیم بعد ماشین رو بار زدیم و رفتیم عملیات بدر.
می خواستیم از پادگان شهیدجلدیان بریم مریوان. راننده نگذاشت زیاد بار بزنیم. ایرلو راننده را گرفت، پرت کرد پایین و گفت: «مرد حسابی، مگه نمی دونی الان جنگه؟»
راننده که دید حرفش به جایی نمی رسه، کوتاه اومد. البته بعد ایرلو رفت، با راننده صحبت کرد تا از دلش در بیاد. بعد از این ماجرا دیگه راننده با ما همکاری می کرد.
برگرفته از کتاب ” میدان دار ” خاطرات سردار شهید تخریبچی حسین ایرلو نوشته استاد رحیم مخدومی صفحه 40