روایت رحیم مخدومی از شهید حسین ایرلو (27)
مدیر آب و آفتابه
اون موقع که حسن و اصغر راهی جبهه بودن، حسین جبهه نمی رفت. خیلی خوش تیپ می گشت، ولی کارهای خیرخواهانه می کرد.
مادرم می گفت: «حسین! تو چرا راه اینا رو نمی ری؟»
حسین می گفت: «مگه من کار بدی دارم می کنم؟»
خلاصه یه روزی اومد، به مادرم گفت: «خوب! اگه تو عاشق اینی که منم برم جبهه، می رم.»
یه دفعه رفت. مرغ فروشی داشت. بچه زرنگی بود. همه ی دل بستگی هاش رو گذاشت و رفت جبهه.
بعد از یه مدّت که برگشت، دیگه لباس های شیک تنش نبود. سرش رو تراشیده بود. همه مون مسخره ش کردیم. خندیدیم، گفتیم: چرا موهایی رو که خیلی دوسش داشتی زدی؟ مگه تو جبهه چیکار می کنی حسین؟
نگفت من تو چه تیپ و لشکری رفتم و چیکار می کنم. در جواب مادرم که پرسید کجا هستی و چکار می کنی؟
گفت: «تو دستشویی کار می کنم. واسه رزمنده ها آب و آفتابه پر می کنم.»
تا مدّتی نمی دونستیم چکاره است. تا این که حسن اومد گفت: «می دونین حسین رفته کجا؟»
گفتیم: کجا رفته؟
گفت: «تیپ تخریب. یعنی داره مین خنثی می کنه.»
اومد گفت: «چرا گفتی؟ من که گفتم کاره ای نیستم.
برگرفته از کتاب ” میدان دار ” خاطرات سردار شهید تخریبچی حسین ایرلو نوشته استاد رحیم مخدومی صفحه 32