روایت رحیم مخدومی از شهید حسین ایرلو (26)
بچه های تهرون
صحنه اي كه هيچ وقت يادم نمي ره؛ ظهر بود. رفتم نساجي؛ مقر بچه ها ي تخريب. علي خياط گفت: «فلاني، تو كه بچه تهراني و لات و لوطي، يه ده بـيست تا بچه تهران اومده! به هيچ كس نمي تونم بدمشون. مي خواهي شون؟»
گفتم: دمت گرم علي، همه رو بده خودم.
نيرو كم بود؛ رمضان هم بود، نیروها رو سوار اتوبوس ها كردم. ظهر بود. گفتم تا غروب ببرم شون اُردوگاه. حسين رو برای اولین بار اون جا دیدم. بار اولش بود می اومد جبهه. تازه دوره ي آموزشي رو تمام كرده بود.
ما تو تخريب نيروي قديمي زیاد داشتيم. همون موقع حاج محمد بلاغي بود، كاكا علي بود، علي ناظم پور بود و خيلي هاي ديگه كه عملياتي تر بودن، تجربه داشتن.
اما چند وقتي نگذشت، ما اُردوگاهي زديم و کم کم حسين رو گذاشتيم مسئول اُردوگاه.
يك روز گفتم: حسين، چه خوش هيكلي، سينه ي ستبر و خوش تيپی داری!
گفت: «مي دوني؟ من بايد همه ي اين هارو كم كم آب كنم تا خالص بشم.»
تو ميدون مين كه مي رفتيم برای پاك سازي، بچه ها علاوه بر نماز صبح و زيارت عاشورا، نماز شهادت مي خوندن.
برگرفته از کتاب ” میدان دار ” خاطرات سردار شهید تخریبچی حسین ایرلو نوشته استاد رحیم مخدومی صفحه 31