روایت رحیم مخدومی از شهید حسین ایرلو (25)
نفوذ چشمان جوان
زماني كه من تو تیپ المهدي بودم حسین ايرلو اومد. تاريخ دقيقش يادم نيست. ابوغريب بودیم. جواني رو ديدم با چشماني بسيار نافذ كه يك بار هم به چشمان من نگاه نكرد. هميشه چشم هاش پايين بود و بسيار محجوب. اين جوان يك پارچه حُجب و حيا بود. وقتي مي خواست حرف بزنه من احساس مي كردم يك دريا مطلب تو سينه ش موج مي زنه، ولي از لبش بـيرون نمي ريزه. اين به عيان پيدا بود. خيلي مؤدب برخورد مي كرد. شايد گفتنش درست نباشه، ولي يك بار هم جلوي ما راه نرفت. اين عزيز مي اومد تو سنگر مي نشست، يك ساعت- دو ساعت درباره ي عمليات با هم ديگه بحث صحبت مي كرديم. از در سنگر كه مي خواست بره بيرون، پشت به ما نمي كرد؛ يك ور مي رفت. من انصافاً آدمي با اين مشخصات در طول عمرم نديدم.
رفتيم منزل شون، به مادر بزرگوارش عرض كردم كه اين از شير پاك شماست.
در اون خانه واقعاً انسان وارسته ي دل بسته ي اهل بيت تربـيت شده بود كه به نظر من بي نظير بود.
برگرفته از کتاب ” میدان دار ” خاطرات سردار شهید تخریبچی حسین ایرلو نوشته استاد رحیم مخدومی صفحه 30