روایت رحیم مخدومی از شهید حسین ایرلو (22)
همسری می خوام با دو بچه یتیم
اومد گفت: «من یه همسر شهید می خوام، سید باشه، دو تا هم بچه داشته باشه.»
ما خواهر و مادر گشتیم، بالاخره همسرِ شهید سیده گیر آوردیم.
حسین گفت: «بابا، من می گم همسر شهید با دو تا بچه!»
گفتیم: حسین، تو جوونی. نمی تونی بری زن بیوه با دو تا بچه بگیری.»
خودش خیلی زرنگ بود. اومده بود مرخصی، خودش گیر آورد. اومد، گفت: «آبجی گیر آوردم. یه ساله شوهرش شهید شده. سید هم هست؛ سید طباطبائی. دو تا هم بچه داره. یه دختر، یه پسر. به فامیلشون هم قول دادم بریم خواستگاری.»
همسایه قدیم مون بود. می شناختیمش. رفتیم خواستگاری. خونه شون افسریه بود. دخترش تازه می نشست. پسرش هم دو ساله بود.
حسین با دختره صحبت کرد.گفته بود: «شاید تا آخرین لحظه که امام حکم جهاد می ده، من تو جبهه بجنگم. اگه لیاقت شهادت رو داشتم که هیچ، اگه نداشتم و جنگ تموم شد، شاید یه سیگار فروش بشم. شاید هم یه رئیس جمهور. امکان داره زندگیم این جوری بشه. قبول داری همسر من بشی؟»
موقع برگشت، خدا شاهده ناراحت بودم. مادرم هم خیلی ناراحت بود. حتی برای خود خانواده و پدر و مادر عروس سؤال بود که یه پسر چرا اومده خواستگاری یه زن بـیوه.
خودش گفت: «خود خدا می دونه برای چی قدم برداشتم. قسم هم می خورم که همینه همسرم. دیگه کسی نیست.»
به حسین گفتم: حسین! جریان چیه که تو این جوری می خوای ازدواج کنی؟
گفت: «آخه می دونی؟ قصد نداشتم بگم، اما الان تو مجبورم کردی. من اسیر شده بودم، همون جا نیّت کردم، نذر کردم اگه آزاد بشم، اگه دست عراقی ها نیفتم، میام یه همسر شهید می گیرم که شرایطش این باشه.»
به مادرم گفت: «فکر کن دو تا بچه یتیم اومده در خونه تو می زنه.»
خلاصه دیگه آخر سر گفتیم: بیا بگیر.
گفت: «دیگه نه. من اون دختره رو امیدوار کرده بودم. از این طرف هم دل مادرم رو نمی تونم بشکنم. این وسط، من اگه برم خیلی بهتره.»
برگرفته از کتاب ” میدان دار ” خاطرات سردار شهید تخریبچی حسین ایرلو نوشته استاد رحیم مخدومی صفحه 28