روایت رحیم مخدومی از شهید حسین ایرلو (21)

روایت رحیم مخدومی از شهید حسین ایرلو

روایت رحیم مخدومی از شهید حسین ایرلو (21)

رها از حصر

اوایل جنگ، تیپ و لشکر نداشتیم. اگر کسی از آذربایجان می اومد خوزستان، سراغ همشهری هاش رو می گرفت. بعد می رفت سوسنگرد. چون آذربایجانی ها سوسنگرد بودن.

وقتی لشکر عاشورا شکل گرفت، دیگه می رفتن لشکر عاشورا. این حصرها طبیعیه. مثلاً وقتی کسی می ره خارج از کشور، به دنبال یه هم وطن می گرده.

حسین آقا این حصر رو شکسته بود. براش فرقی نمی کرد با کی باشه. برعکس دیگران که جابه جا می شدن، هیچ وقت دنبال این نبود که بره یگان خاصی. این توفیقی بود برای ما.

بچه هایی که می اومدن جبهه، تا حد زیادی مختار بودن که جای خودشون رو انـتخاب کنن. مثلاً یه نفر می رفت آشپزخونه. البته خدمات همه با ارزش بود، اما بعضی سؤال می کردن؛ کدام کار سخت تره؟ کدام خطر جانی ش بیشتره؟ یا این که کدام کار برای فرماندهی مهمتره؟ این ها هر کدام در انـتخاب وزنی داره. خوب تو تخریب همه این رو می فهمیدن که یک بار بیشتر تخریب چی اشتباه نمی کنه، چون با یه اشتباه، بمب منفجر می شه. حسین آقا از روزی که اومد تخریب، انصافاً گرد وجودش پروانه هایی جمع شدن. از نظر شرم و حیا خیلی باحیا بود. گاهی می گفت: «حاجی! من بـیست مورد می نویسم که بـیام بهتون بگم، ولی حتی یکی هم روم نمی شه بگم.»

 

برگرفته از  کتاب ” میدان دار ” خاطرات سردار شهید تخریبچی حسین ایرلو نوشته استاد رحیم مخدومی صفحه 26