روایت رحیم مخدومی از شهید حسین ایرلو (19)

روایت رحیم مخدومی از شهید حسین ایرلو

روایت رحیم مخدومی از شهید حسین ایرلو (19)

مادر

هر کدام از بچه ها که مادر رو ناراحت می کرد، اصغر دلش می شکست. سرش رو می انداخت پایین و با ناراحتی از اون جا می رفت. دوستش؛ جلال دِه بزرگی می گه: «یه روز تو سنگر نشسته بود، گریه می کرد.»

گفتم: چی شده؟

گفت: «چرا آدم باید دل مادرشو بشکنه؟ مادرم برای ما خیلی زحمت کشیده.»

روز آخرین اعزام، وقت خداحافظی برگشت نگاهی کرد، چشم هاش پر از اشک شده بود. گفت: «دوست داشتم زنی بگیرم که به مادرم خدمت کنه. آخه خیلی مادرم زحمت کشیده. خیلی دوستش دارم. فقط این یه آرزو تو دلم مونده.»

برگرفته از  کتاب ” میدان دار ” خاطرات سردار شهید تخریبچی حسین ایرلو نوشته استاد رحیم مخدومی صفحه 23