روایت رحیم مخدومی از شهید حسین ایرلو (18)
وقت اصغر تمام
اصغر گفت: «مادر! من خواب دیدم دوستام مصباح، کامرانی، کی و کی، اومدن گفتن، اصغر باید بـیایی. دیگه تموم شده وقـتت.»
من گریه کردم.
می گفت: «نیاین. پشت سرم آب نریزین، زشته.»
نمی ذاشتن پشت سرشون آب بریزیم. می گفتن همین تو حیاط. در و همسایه ها نبینن، ریا می شه.
سه روز نشد، خبر شهادتش اومد.
برگرفته از کتاب ” میدان دار ” خاطرات سردار شهید تخریبچی حسین ایرلو نوشته استاد رحیم مخدومی صفحه 23