روایت رحیم مخدومی از شهید حسین ایرلو (16)
الله اکبرِ اصغر
اصغر سنش خیلی کم بود. همین که چشم باز کرد، دید جنگ شده. انگار سر سفره ی امام بزرگ شده بود. اصلاً جوانی نکرد. یه بار گفت برم بالا پشت بام الله اکبر بگم. ما گفتیم رفت الله اکبر بگه دیگه. من رفتم همه جا رو گشتم. به حسین گفتم: حسین، اصغر نیومد!
گفت: «اون رفت جبهه.»
روز سوم، دوستش اومد، گفت: «رفته جبهه.»
وقتی مرخصی اومد، گفتم: اصغر این جوری الله اکبر می گن؟
گفت: «اگه می گفتم، مامان اجازه نمی داد. حالا منتظر باش تا خمینی رهبرمو بـبینی.»
برگرفته از کتاب ” میدان دار ” خاطرات سردار شهید تخریبچی حسین ایرلو نوشته استاد رحیم مخدومی صفحه 22