روایت مادر شهید سید حمیدرضا رضازاده (4)

شهید سید حمیدرضا رضازاده- رفیق خوب- غم فراق- روزه­ ات درست است- روزی که مدیر را مجبور کردیم- هدیه- پاس- بانک خون- خواب زیر زیلو- خانه باغ خودمان- حمیدرضا دستم را گرفت- حکومت قبل از ظهور

روایت مادر شهید سید حمیدرضا رضازاده (4)

بچه ی چهل ساله

بچه ­ی بی آزاری بود. بعضی بچه ­ها لجوج هستند. حمیدرضا این­طور نبود. تحرکش خوب بود، اما به موقع رفتارش تغییر می­کرد. همیشه سعی می­کرد با همان پولِ تو­جیبی­اش که هفتگی بهش می­ دادیم نیازهایش را برطرف کند. اگر احتیاج به خرید چیزی داشت که پولش نمی­ رسید، خرجیِ هفته­ های بعد را زودتر می­گرفت و کارش را راه می­ انداخت. هفته­ های بعد هم تا با ما حسابش را تسویه نمی­ کرد پول نمی­ گرفت. مثل یک آدم بزرگ، منطقی بود.

همیشه در شرایط مختلف و روبرو شدن با مشکلات فهیم و منطقی بود. من بارها ­گفتم: حمیدرضا چهل ساله به­ دنیا آمده!

مادر