روایت مادر شهید سید حمیدرضا رضازاده (3)

شهید سید حمیدرضا رضازاده- رفیق خوب- غم فراق- روزه­ ات درست است- روزی که مدیر را مجبور کردیم- هدیه- پاس- بانک خون- خواب زیر زیلو- خانه باغ خودمان- حمیدرضا دستم را گرفت- حکومت قبل از ظهور

روایت مادر شهید سید حمیدرضا رضازاده (3)

طفلی که بزرگ بود
حدود نُه ماهش بود که رفتار عجیبی در او دیدم. این حالت و رفتار را در بچه های دیگرم و حتی بچه های دیگران ندیده بودم. متوجه شدم وقتی جلوی کسی می خواهم لباس زیرش را عوض کنم، خجالت می کشد. ابتدا فکر کردم دارم اشتباه می کنم. با خودم می گفتم: بچه ی نُه ماهه چیزی سر در نمی آورد.
اما تکرارِ رفتارش باعث شد مطمئن شوم. هر وقت کسی پیشم بود و می خواستم لباس زیرش را در بیاورم وعوض کنم، شروع می کرد به ضجّه زدن. وقتی تنها بودم، عکس العمل نشان نمی داد و ضجه نمیزد. شاید باورش سخت باشد. اما او از همان طفولیّت یک شرم و حیای ذاتی داشت.
مادر