روایت تخریبچی عبد محمد علیپور از شهید مصطفی بهادری

روایت تخریبچی عبد محمد علیپور از شهید مصطفی بهادری

روایت تخریبچی عبد محمد علیپور از شهید مصطفی بهادری

والفجر 6

اسفند ماه سال 62 بود و حميد معینيان مسئول عمليات قرارگاه و هدايت عمليات والفجر6 بود. من با او هماهنگي‌هاي لازم را انجام می‌دادم. در ساعات‌ باقي‌‌مانده‌ تا عمليات‌ بزرگ‌ خيبر و براي‌ انهدام‌ بخشي‌ از توان‌ جنگي‌ قواي‌ دشمن، عمليات‌ والفجر6 طرح‌ريزي‌ شده بود تا در منطقه‌‌ی مرزي‌ تنگه‌ی چزابه به‌ اجرا در آيد. هدف از اجرای این عملیات تهدید جاده‌ی بغداد- العماره بود. البته با اجرایی شدن این عملیات، دشمن سرگرم می‌شد. ما با فریب دشمن، هم از قدرت آتش و احاطه‌ی عراق بر منطقه کاسته بودیم و هم زمان لازم را برای اجرای عملیات خیبر به دست می آوردیم.

مصطفي فردی پای‌کار، آماده و شجاع بود. آن روزها در قرارگاه نصرت فعالیت می‌کرد. عملیات در همان آغاز قفل شد و نیروها داشتند از بین می‌رفتند. مصطفی را صدا زدم و پرسیدم: مگر این منطقه را شناسایی نکردید؟

گفت:«بله انجام شده.»

گفتم:«پس چرا حرف نمی‌زنی؟ منو ببر جلو.»

اطاعت کرد و از آن جا که زيركي و چالاكي خاصی داشت، دو دستگاه موتورسیکلت آماده کردند. من و مصطفي، احمد باوی و آقای شهبازی که معاون گردان جعفر طیار بود، حرکت کردیم. در زمین رمل، حرکت سخت بود. اولین محلی که رسیدیم، خاکریز متروکه‌ی عراق بود.

 گفتم: مصطفی از این جا جلوتر هم رفتی؟

گفت: بله.

گفتم:« تا هر جا که جلو رفتی، منو ببر!»

 آقایان باوی و شهبازی قرار شد همان‌جا بمانند، چون احتمال لو رفتن منطقه بود. من و مصطفی ادامه دادیم. مصطفی مرا از ميان میدان‌های وسيع مین گذراند و یک پیاده‌روی طولانی را طی کردیم تا این‌که  به پشت سر عراقي‌ها رسیدیم.

 زماني كه من به آقایان مرتضايي و حميد معنيان گزارش دادم، باورشان نشد. براي آن‌ها گفتم كه به كمك مصطفی، حتي تيرك‌هاي برق جاده‌ی چزابه را بدون دوربین به راحتی شمارش كردم و نماز ظهرم را كه در حال قضا شدن بود پشت سر نيروهاي بعثي خواندم!

این محور قرار شد یکی از محورهای عملیاتی و الفجر6 باشد. هوش و ذكاوت مصطفی چنان بود كه ما را از جاهايي عبور مي‌داد که دشمن حتي كوچك‌ترين بويي از نفوذ ما نبرده‌بود. نکته این جا بود که بچه‌های شناسایی نتوانسته بودند این مسیر را پیدا کنند. مصطفی که یک تخریب‌چی بود، این مسیر را به خوبی شناسایی کرده بود. همان‌جا آقای معینیان به آقای نوری که مسئول واحد شناسایی بود، دستور داد با مصطفی برای شناسایی مسیر و اجرای عملیات بروند که دستور رسید ادامه ندهیم.

راوی : عبدمحمد علی پور دشت بزرگ

 

برگرفته از کتاب ” انتهای معبر ” به کوشش افتخار فرج و سیده نجات حسینی صفحه 59