روایت بهروز خدری از شهید بهزاد قبادی (2)
خودسازی
کیمیای عقل با کیمیای عشق فرق دارد. عقل محتاط است. ترسان و لرزان گام برمیدارد. با خودش میگوید: مراقب باش آسیب نبینی!
اما مگر عشق این طور است؟ تنها چیزی که عشق میگوید این است : خودت را رها کن. بگذار برود.
بهزاد قبادی یک مرد ساده و بیآلایش بود. در هیچ کاری افراط نمیکرد. بسیار مخلص و عاشقانه برای امام خمینی(ره) جان داد.
خاطرم هست تابستان سال 61 توی آن گرما و آب و هوا، (که ماه رمضان هم نبود) بهزاد یک مدت روزه گرفته بود. میخواست خودش را بسازد. میگفت:
میخواهم خودم را درست کنم. سربهسرش میگذاشتم و میگفتم:
«نمیری از گرسنگی!»
اما بهزاد راسخ ایستاده بود که باید درست شود. خودش را یک مدت پنهان کرده بود اما از آنجا که من به شدت به او وابسته بودم، کنارش ماندم.
و او این گونه خودش را عاشقانه برای خدا ساخت.
راوی : بهروز خدری
برگرفته از کتاب ” انتهای معبر ” به کوشش افتخار فرج و سیده نجات حسینی صفحه 168