روایت احمد باوی از شهید بهزاد قبادی
نگران بچهها نباش
بعد از ظهر یکروز تابستان بعد از کلی کار در قرارگاه خاتمالانبیا هرکس دنبال کاری رفت. من با بهزاد تنها شدم. این بعد از ظهر از همان زمانهایی بود که دوست داشتیم با یکدیگر درد دل کنیم یا از خستگیهای بچههای رزمنده بگوییم و برایش چاره اندیشی کنیم.
یک لیوان چای برایش ریختم و سرصحبت را باز کردم. بهزاد شیرینسخن بود و تکیهکلامهای زیبایی برای خود داشت. به چشمهایم نگاه کرد و گفت:
احمد! خودت را زیاد برای بچهها ناراحت نکن. امام زمان(عج) و امام خمینی(ره) حواسشان به همهی بچهها هست. خودم خواب امام زمان و امام خمینی(ره) را دیدم.
بالبخندی که بر لبانش نشست بود، خوابش را برایم تعریف کرد:
آمده بودند پیش ما و همهی بچهها را جمع کردند. رزمندهها را با اسم کوچک صدا میکردند. مشکلات همه را میدانستند؛ درست مثل پدری که مشکلات فرزندان خود را میداند. برای حل مشکلات همه دعا و بعضی را هم نصحیت میکردند. نمیدانی چه حال خوبی داشتم.
بعدش گفت: احمد مطمئن باش امام زمان(عج) و امام خمینی(ره) حواسشان به ما است و ما را تنها نمیگذارند. آنها عاشق بچههای زرمنده هستند. خودشان گفتهاند.
راوی: احمدرضوانیفر( باوی)
برگرفته از کتاب ” انتهای معبر ” به کوشش افتخار فرج و سیده نجات حسینی صفحه 172