روایت حمید رضا آمون از شهید علیرضا بنواری نژاد

تخریبچی یعنی؟
قبل از بیان خاطرهای از شهید باید نکتهای را بیان کنم و آن نقش تخریب در جنگ است. تا این بخش بیان نشود، ارزش کار تخریب و نقش تاثیرگذار نیروهای تخریب شناختهنخواهدشد. تخریب در سازمان رزم سپاه به لحاظ ویژگیای که در عملیاتهای عمدهی سپاه داشت و رسالت مهمش در سه بعد نقش کلیدی و مهمی در جنگ ایفا میکرد. از زمان ابلاغ مأموریت تا پایان آن. بعد از اعلام منطقهی عملیاتی، نوبت عملیات شناسایی بود؛ یعنی بررسی سه عامل مهم زمین، جَو و دشمن بود.
مرحلهی بعدی شناسایی موانع و شناسایی مسیرهای رسیدن به دشمن و بزرگترین مسئولیت تخریبچی عبور سلامت رزمندهها از موانع بود.
نيروهاي دشمن براي در امان ماندن از حملات، به استقرار در پشت موانع(ميدان مين و سيم خاردار) اقدام مینمودند.
هر مين در واقع حكم يك سرباز را براي دشمن داشت. مضاف بر اين كه از مزيت استتار هم برخوردار بود. اولين موانع دشمن در تپههاي الله اكبر در يك ميدان مين با عرض بسيار كم و يك رشته سيم خاردار خلاصه ميشد.
در همان ايام، نيروهاي اولين سازمان تخريب كه توسط شهيد چمران در قالب نيروهاي چريكي در اهواز تشكيل شدهبود، به راحتي اين ميادين ساده را خنثي ميكردند.
در نيمه دوم سال 60 دشمن با بهرهگيري از تجارب خود و اطلاع از روش رزم سپاه اسلام، عمق ميادين را چند برابر كرد، به حدي كه در عمليات طريق القدس( آذر 60) عرض ميدان به حدود100 متر رسيد. پس از اين عمليات و معبرزني نيروهاي تخريب كه در آن ايام به«گروه مين» معروف بودند، موانع بيشتر و عبور از ميدانهای، تبديل به يك مسئلهی جدي شد. بر اين اساس، گروههاي تخريب براي عمليات بعدي(فتح المبين، فروردين 61) به فرماندهي شهيد خياط ويس سازماندهي شدند كه حدود 40 معبر در اين عمليات زده شد. از آن مقطع به بعد، با توجه به نوع تخصصها و حجم گسترده نياز جبههها، در هر يك از يگانهاي سپاه، گردان تخريب تشكيل شد كه عناصر عمدهی آن از نيروهاي بسيج بودند.
شناسايي منطقه به لحاظ ميزان نوع موانع كه انجام دقيق آن از تعيينكنندهترين عناصر مجموعه اطلاعات هر علميات محسوب ميشد. گاهي در جريان اين شناساييها اقدام به باز كردن معبر در شبهاي پيش از عمليات ميشد؛ بدين صورت كه بدون برهم زدن ظاهر ميدان، صرفاً ماسوره و چاشني مينهاي مسير مورد نظر تعويض يا برداشته ميشد.
ايجاد معبر در شب عمليات، كه دستههاي مختلف گردانهاي تخريب در چندين نقطه از ميدان، مسيرهايي را در عرض 1 تا 5/1 متر از ابتدا تا انتهاي ميدان از هرگونه مين پاكسازي ميكردند. معبرزني در يك ميدان پر از مين بسيار حساس(آن هم در تاريكي شب و در بسياري از اوقات زير ديد سنگرهاي كمين دشمن و آتش تير بار) دقت بسيار و در عين حال شهامت و آرامش خاطر زيادي میطلبيد و اقتضا ميكرد كه يك تخريبچي از هوش، آمادگي جسمي، روحي و خلاقيت بالايي برخوردار باشد.
به مرور زمان موانع دشمن، بيشتر و پيچيدهتر شد به حدي كه كميت موانع به سالهاي آخر جنگ نسبت به اوايل جنگ، رشد 500 درصدي داشت. علاوه بر مينكاري با عمق بيش از 1000 متر، سنگرهاي متعدد كمين با تيربار ضدهوايي، بشكههاي آتش زا و كانالهاي متعدد از ديگر موانع دشمن بودند.
یکی از مهمترین وظایف تخریب در تثبیت منطقهی عملیاتی شکافتن جاده و انفجار پدها و دژهایی برای جلوگیری از عبور یگانهای مکانیزهی دشمن و زدن تک به نیروهای خودی بود و نیز دسترسی مجدد به منطقهی آزاد شده. بعد از آن یکسری میادین مین احداث میشد تا نیروهای پیادهی دشمن در تک مجدد نتوانند به منطقه دسترسی داشتهباشند.
نیروهای تخریب باعث روحیه دادن به سایر نیروها میشدند. وقتی که آنها با موفقیت از عملیاتهای تخریب دژ یا پد باز میگشتند، روحیهی مضاعفی به نیروها تزریق میشد.
پس از ايجاد معبر در ساعات اوليهی عمليات، نيروهاي تخريب وظيفه عريضكردن معابر براي عبور ادوات زرهي و مهندسي را برعهده داشتند. وظيفهی ديگري كه از عمليات خيبر به بعد در حد وسيع بر عهدهی تخريب گذاردهشد، انهدام راهها و پلها براي جلوگيري از پاتكهاي سنگين دشمن در روزهاي بعد از عمليات بود.
از ديگر اموري كه تعدادي از نيروهاي تخريب درآن فعالتر بودند، حضور در خطوط عملياتي يا مناطق مسكوني براي خنثيسازي بمبهاي عمل نكرده دشمن بود.
ویژگی دیگر نیروهای تخریب آموزش تخصصی نیروها بود. تخریبچی نیرویی بود که باید یک دورهی شش ماهه را طی میکرد، دورهی خنثیسازی، انفجارات و… را میگذراند و از دستدادنش چه با مجروحیت چه با شهادت باعث ازبینرفتن بخش بزرگی از توان نظامی سپاه میشد. به اصطلاح امروز نیروی واکنش سریع هر یگانی نیروی تخریب است. تخریبچی هم نیروی اطلاعاتی، شناسایی هم غواص، تیراندازی با انواع سلاح، به کارگیری انواع ماشینهای زرهی، نقشهخوانی، استفاده از قطبنما و… همه آموزشهایی بود که یک تخریبچی باید میگذراند.
وظیفه مهم دیگر تخریب چی این بود که باید بعد از احداث میدان مینکار ثبت میدان و رسم نقشهی میدان مین را انجام میداد.
بعد از عملیات شکست حصر آبادان و طریقالقدس سپاه به این نتیجه رسید که واحدهای تخریب را در یگانهای رزم تشکیل دهد. دشمن با توجه به شکستهایی که خورده بود، میدان مینهای وسیعتری را کاشت. یکی از این واحدها در تیپ7 ولیعصر(عج) تشکیل شد.
آقای علیرضا خیاط ویس مسئول تخریب قرارگاه بود و آقای حمید بیگی مسئول تخریب تیپ 7 ولیعصر(عج) قرار شد ایشان از میان بسیجیهای داوطلب، 50 نفر نیرو را گلچین کند تا در منطقهی پرکان دیلم زیرنظر خیاط ویس آموزش تخریب ببیند. علیرضا بنوارینژاد و نجات نجفآبادی جزو همین گروه بودند که آمدند و قبل از عملیات فتحالمبین آموزش دیدند و مشغول به کار شدند. دی ماه سال60 بود که این آموزشها آغاز شد. بعد از پایان آموزش کار شناسایی آغاز شد و یکی از تیمها مسئولش علیرضا بنوارینژاد و تیم دیگر نجات نجفآبادی که در عملیات فتح المبین تیپ به صورت بسیار موفق و مؤثر در عملیات شرکت کرد.
در بحث آموزش و سازماندهی علیرضا نقش بسیار تعیینکنندهای داشت. بعدها او هم رئیس ستاد تخریب لشکر شد و هم مسئول آموزش. بعد از آن نیروهایی که جذب میشدند آموزشهای لازم را توسط ایشان میدیدند.
تا عملیات کربلای چهار که به دلیل نیاز به فرماندهان تخریب باسابقه علیرضا و حمید کرمزاده را فرستادم به تیپ85 موسیبنجعفر(ع) که تخریب را آنجا تشکیل دادند. فرماندهی تیپ آقای شهبازی بودند و مأموریت آن در هورالعظیم بود.
از کربلای4 تا 4 تیرماه سال 67 در جزیرهی مجنون و با همان عنوان مشغول فعالیت بودند که در همان روز ماشینش توسط هلیکوپتر عراقی منهدم شد و به شهادت رسید.
ایشان از ابتدا تا انتهای جنگ، یک تخریبچی باقی ماند. همه کاری انجام میداد؛ از شناسایی تا درگیری مستقیم با دشمن و آموزش نیروهای تخریب که در همهی این مسئولیتها هم به خوبی خودش را نشان داد. او یک معلم نمونه بود.
خاطرم هست سیدمقداد حاج باقری مسئول تخریب لشکر19 فجر آمد و گفت: مربی آموزش کم دارم.
بهترین نیرویی را که برای آموزش میشناختم. علیرضا بود. یک تیم پنجنفره تشکیل شد و ایشان بیست و پنج روزه برای لشکر فجر یک دوره برگزار کرد و برگشت.
علیرضا تندیس اخلاق و رفتار، شجاعت و بصیرت بود.
او در مدت حضورش در پادگان کرخه و در کنار من، رئیس ستاد گردان تخریب و مسئول آموزش بود.
در عملیات بدر، عقبهی لشکر ما که در پادگان کرخه تا منطقه عملیاتی(چیزی حدود170-180کیلومتر فاصله داشت. این فاصله برای پشتیبانی نیروها اصلاً مناسب نبود. به علیرضا مأموریت دادهبودم یک سری نقاط استقرار برای لشکر مشخص کند تا پشتیبانی نیروها با مشکل مواجه نشود. اول جادهی صاحب الزمان(عج) به سمت جزایر در روستای سید خلف به سمت جزیره جنوبی که محل استقرار ما بود. علیرضا گفت: در روستای سید خلف یک امامزاده با یک ساختمان است.
او پیشنهاد داد و گفت: اینجا برای استقرار بهترین جاست.
با هم رفتیم و آنجا را بازدید کردیم. بعد از تأیید من، دو نفر از نیروها را آنجا گذاشت تا امکانات لازم را برای آن منطقه فراهمکند. چادر، مهمات، مواد غذایی و مایحتاج را همراه مسئول تدارکات آقای سگوند برای ایجاد پایگاه و مقر و تثبیت آن به همان امامزاده فرستاد. این مکان تا آخر جنگ مقرّ پشتیبانی لشکر ما شد. این مقرّ کمک بسیار بزرگی به لشکر ما بود؛ چون در میانه مسیر قرار داشت. بهطور مثال در عملیات و الفجر8 وقتی نیروها در این مقر ّمستقر میشدند، عراق فکر میکرد این نیروها میخواهند بروند به جزایر اما فردای آن شب، نیروها با خیال راحت به منطقهی اروند منتقل شدند که این باعث رعایت اصل غافلگیری دشمن هم میشد. پس توجه داشتهباشید که انتخاب مناسب مقرّ توسط ایشان چه کمک بزرگی به نیروها و لشکر کرد.
علیرضا در نیروسازی و حفظ نیروها نقش بسیار مؤثری داشت. استعداد ایشان در تدوین روشهای آموزشی و جزوات آموزشی بود. به علم روز آشنایی داشت و همیشه خودش را به روز میکرد. سال65 بعد از عملیات کربلای5 ازدواج کرد و تنها فرزندش را هیچگاه ندید. صاحب یک پسر شدند.
راوی: حمیدرضا آمون
برگرفته از کتاب ” انتهای معبر ” به کوشش افتخار فرج و سیده نجات حسینی