رفیق خوب
رفیق خوب
یک بار با هواپیما از شیراز میرفتم به تهران برای درمان، با کسی که کنارم نشسته بود، هم صحبت شدم. فهمیدم شهید رضازاده را می شناسد. گفت:« ما دوران بچگی با هم دوست بودیم. »
این بهانه ای شد تا در خصوص او بیشتر صحبت کنیم و درس بگیریم. گفتم: از شهید رضازاده چی یادته؟
گفت:« ما آن موقع خیلی کم سن و سال بودیم. با هم دوست بودیم و بازی می کردیم. همه مان بچه بودیم، اما او چیز دیگه ای بود. همیشه احساس می کردیم که او بزرگتر از ماست. در همان عالم بچگی نقش رهبر ما را داشت. ما به فکر بازیگوشی بودیم، اما او اینطور نبود. خیلی با وقار بود. احساس نمیکردیم که بچه است.»
بعد رفت تو فکر و گفت:« یادش به خیر رفیق خوبی بود.»
احمد سیف زاده؛ همرزم