راننده کوچک

لباس کردی- حکایت تابلوهای تبلیغاتی- خانه حاج علی صادقی- بساط قندشکنی- بسیج- راننده کوچک

راننده کوچک

راننده کوچک

تا مدت­ها این اسم روی محمد ماند ولی خوشبختانه او توانست خیلی زود راه حل جالبی برای نرسیدن پایش به کلاچ پیدا کند. یک روز که از تعطیلی استفاده کرده بود و برای یکی دو روز به خانه­اش رفته بود، با یک بالش کوچک برگشت. مادرش بالش کوچکی به اندازه کف پای محمد درست کرده بود و محمد این بالش کوچک و سفت را زیر پایش می‌بست تا پایش بلندتر شود. به این ترتیب مشکل محمد هم حل شد و خیلی زود توانست رانندگی با تراکتور را یاد بگیرد. حالا دیگر با خیال راحت می‌توانستم تراکتور را به او بسپارم تا روی زمین مردم کار کند. وقتی با بالش کوچکی که به پایش بسته بود، سوار تراکتور می‌شد و در خطی مستقیم رانندگی می‌کرد، واقعاً لذت می‌بردم. راننده کوچک قابلی بود.

برگرفته از کتاب ” فصل فکرت های نو ” تخریبچی دلاور دفاع مقدس آقای دکتر احمد مومنی راد ( صفحه 64)