رادیو
رادیو
از درایت و تیزهوشی او خاطرهای دارم. یادم است یک روز بچهها دور هم نشسته بودند که ایشان وارد شد و از همان نفر اول پرسید: «شما رادیو دارید؟» و جلو آمد تا به من رسید. پاسخ منفی دادم؛ در حالی که نمیدانستم منظورش چیست. واقعیت را هم گفتم؛ چون رادیو ضبطی داشتم که دزد آن را برده بود. بلافاصله دستم را گرفت و گفت: «هفتصد تومان پول درشت بده که باید به دفتر فرماندهی بدهم».
بنده که تعجب کرده بودم، پرسیدم: «پول برای چی؟»
گفت: «اگر ندهی، قرعه به افراد واحدهای دیگر میافتد. زودباش».
وقتی هفتصد تومان را دادم، گفت: «فرماندهی چند رادیو به من داده تا به افرادی بدهم که ندارند».
خلاصه رادیو را به بنده داد. از اینکه میدیدم آن همه در پیدا کردن فرد مستحق به خودش زحمت داده و تحقیق کرده، ذوق زده شدم و صورتش را بوسیدم. خداوند ان شاءالله این عزیز و دیگر شهدای ما را با حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام محشور بگرداند. ما که از قافله عقب ماندیم، اما وظیفه خود میدانم به جوانان عزیز توصیه کنم که زندگی شهدا را بررسی کنند. آنها پیامی داشتند که هر کس به درک آن نائل شود، سعادت دنیا و آخرت را به دست آورده است.
با اینکه همه برادر شریف(1) را میشناسند و شاید سالها و ماهها با او زندگی کردهاند، اما احساس میکنم با شنیدن این خاطرات، نکات تازهای از زندگی بزرگوارانه او بر ما روشن میشود.(2)
1. سردار شهید یوسف شریف.
2. یک سجده تا بهشت –ص153-154 .
راوی: برادر احمد مؤمن پور.