دیدار به قیامت
بچه های بسیجی تخریب چی بسیار او را دوست می داشتند بقدری او را دوست می داشتند که بعد از شنیدن خبر شهادتش چندین ساعت مدام گریه می کردند. بسیار پر جنب و جوش و فعال و کاری و دلسوز بود. بسیار کم می خوابید بیشتر استراحتش و خوابش در ماشین بود که مسیرهای مختلف او را این ور و آن ور می برد.
توی ماشین که از یک محور به محور دیگر میرفت شب و نصف شب آنجا می خوابید. وقتی به او می گفتیم یک مقداری هم استراحت بکن قدری بخواب
می گفت: آنقدر وقت برای خوابیدن داشته باشیم که خسته بشویم. و این جمله ایشان بین بچه ها مشهور بود. و این جمله همیشه آویزان گوش بنده است.
یادم می آید آخرین باری که او را دیدم در نساجی بود. بعد از نماز جماعت مغرب و عشا که در وسط حیاط اقامه شد نماز که تمام شد رفتم جلو و با آن خوش و بش و احوالپرسی گفتم ایشان همیشه اینطور بود که پیشانی بچه ها را می بوسید خواست پیشانی مرا هم ببوسد من مقاومت کردم و او هم خیلی تلاش و کوشش که اینکار را بکند کم کم کار به کشتی رسید تا این که بالاخره ایشان توانست پیشانی مرا ببوسد و رفت. در حالی که می رفت به او گفتم یکی طلب من ….. بالاخره تلافی می کنم.
دیگر او را ندیدم تا این که چند روز به مرخصی آمدم به تهران و بعد از برگشت هم در نساجی دیدم که بچه ها جمع شده اند و آماده حرکتند، گفتم چی شده؟ یکی از بچه ها گفت رسول شهید شده ! من همانجا خشکم زد و با یکی دیگر از بچه ها رفتیم برای دیدن جنازه که از منطقه آورده بودند
. در راه دائم گفتم چطور؟ گفتند مین منفجر شده. به دیدار آخر با او می اندیشم و آن بوسه ای که باید بر پیشانی او می زدم. فکر کردم که باید حالا طلبی را که داشتم وصول کنم و باید پیشانی او را ببوسم. به سردخانه که رسیدیم وقتی که پتوی روی جنازه را کنار زدم از تعجب خشکم زد. مجموعه ای از تکه های گوشت قسمت های بدن جنازه را تشکیل می داد، پیشانی نداشت تا ببوسم. اصلاً صورتی نداشت. بدن متلاشی و خورد شده بود مقداری گوشت و استخوان آورده بودند. در حالی که بغض گلویم را گرفته بود اشک می ریختم گفتم دیدار به قیامت خدا کند در آنجا بتوانم طلبم را از تو بگیرم
نساجی پایگاهی در نزدیکی کوت عبدالله، که مرکز واحد تخریب جنوب و قرارگاه کربلا بود
شهید رسول آقاعلی رویایی، فرمانده تخریب سپاه سوم فتح.
برگرفته از کتاب مین ها و معبرها نوشته دکتر احمد مومنی راد