دعای سفره
وارد چادر شدم. میخواستم همراه بقیه بنشینم سر سفره. حاج آقا صفری چشم غره ای بهم رفت.(1)
“دعای سفره”
همگی بلند دعا خواندیم. میخواستم دست ببرم طرف نان که دیدم همه خیره نگاهم میکنند. خودم را جمع و جور کردم. حاج آقا روحانی گردان حدیثی برایمان گفت. با معنی و راوی. بعد بغل دستی اش شروع کرد. فهمیدم برای غذا خوردن باید حتماً یک حدیث بگویم. مانده بودم چه بگویم. نوبت به من رسید. میدانستم نباید روایت تکراری گفت. یواش یواش خجالت کشیدم. همه منتظر من بودند. چیزی به خاطرم رسید. زود گفتم. بعد نفس راحتی کشیدم. حاج آقا با این کارش روحیه جالبی به بچه ها داده بود. خجالتی ها اول گوشه نشینی میکردند. کم کم خجالتها ریخت و همه سر سفره حدیثی نقل میکردیم. (2)
1. راوی: حسین سهرابی
2. سایههای زیر منور- ص49-50.
برگرفته از کتاب ” فصل فکرت های نو ” تخریبچی دلاور دفاع مقدس آقای دکتر احمد مومنی راد ( صفحه 34)