خواب زیر زیلو

شهید سید حمیدرضا رضازاده- رفیق خوب- غم فراق- روزه­ ات درست است- روزی که مدیر را مجبور کردیم- هدیه- پاس- بانک خون- خواب زیر زیلو- خانه باغ خودمان- حمیدرضا دستم را گرفت- حکومت قبل از ظهور

خواب زیر زیلو

خواب زیر زیلو

یک شب که رفته بود بسیج، به خانه نیامد. تا دیر وقت منتظرش شدم، اما پیدایش نشد. خیلی دلواپس شدم. با خودم گفتم: حتماً رفته، به کمکِ بچه­های دیگه، برای نگهبانی.

برای نماز صبح بلند شدم، رفتم تو حیاط. دیدم بین درخت­ها خوابیده و زیلویی که آن­جا بوده، کشیده روی خودش. بیدارش کردم. گفتم: حمیدرضا! چرا این­جا خوابیدی مادر؟!

سلام کردوگفت:« یادم رفته بود کلید ساختمون رو با خودم ببرم. »

گفتم: خوب مادر جان چرا در نزدی، که در رو برات باز کنم؟!

گفت:« دیر وقت اومدم. نمی­خواستم بیدارتون کنم. »

مادر