خانه حاج علی صادقی
خانه حاج علی صادقی
محمد رفت توی فکر. نمیدانست وقتی رفتند رفسنجان، کجا میتواند بمانند؟ نمیتوانستند در مسافرخانه بمانند. امکان اجاره خانه هم که اصلاً وجود نداشت. هم چند روز بیشتر کار نداشتند و هم اینکه دست خالی و بدون وسایل، اجاره کردن جایی، همه را به شک میانداخت. گفت: «فقط نمیدانم وقتی رفتیم آنجا، کجا بمانیم؟»
حبیب گفت: «راست میگویی، مسأله اصلی جایی است برای ماندن».
توی ذهنش گشت تا راه حلی پیداکند.
«فهمیدم چکار باید بکنید. بروید خانه حاج علی صادقی. از دوستان من است. خانه اش دیوار به دیوار آشیخ است. بروید آنجا و خودتان را “عسگری” معرفی کنید. البته ایشان شما را نمیشناسد. نمیداند که تو برادر من هستی. برای همین هم ممکن است به شما اطمینان نکند».
«پس چه کار کنیم؟»
«رمزی برای ارتباطتان میگذاریم. وقتی رسیدید آنجا، بگویید نصر من الله. آقای صادقی هم میگوید و فتح قریب. من با ایشان صحبت میکنم».
محمد نفس راحتی کشید. کار خانه را درست شده میدید.