خانه باغ خودمان
خانه باغ خودمان
بعضی افراد که می خواستند خودشان را بیش از آنچه که هستند، مؤمن نشان بدهند. اما سید حمیدرضا بیشتر از آنچه که نشان می داد، مؤمن بود. هر چقدر هم که به مسایل معنوی می پرداخت، قیافه ی بشّاش و خوشروی خودش را از دست نمی داد.
وقتی برادرش در جبهه مجروع شد، او را بردند بیمارستان تهران. خانواده ی سید حمیدرضا حدود یک ماهی در تهران زندگی کردند، تا نزدیک او باشند. در این مدت من و تعدادی از بچه های مسجد، یکسره منزل حمیدرضا بودیم. خانه شان بزرگ بود. یعنی یک خانه باغ بود. استخر هم داشت. ما دائماً آنجا بازی می کردیم. شنا می کردیم و خوش می گذراندیم.
حمیدرضا اینطور نبود که با بچه ها نجوشد. اهل مزاح بود. آدم در کنارش خسته نمی شد. هر چقدر می خوردیم و یا در خانه شان می ماندیم قیافه اش را برایمان عبوس نمی کرد. برعکس، تا می توانست خودمانی برخورد می کرد. طوری که ما در آن مدت یک ماهه احساس می کردیم خانه خودمان است.
سیدمحمد امین قدسی؛ دوست