خاطرات شهید عبدالعلی ناظم پور (22)

خاطرات شهید عبدالعلی ناظم پور

خاطرات شهید عبدالعلی ناظم پور (22)

کاکاعلی  21
دو ماه دشت عباس بودند، دلشان حسابی برای بقیه ی بچه ها تنگ شده بود. عملیات طریق القدس هم انجام شد اما آن ها را با این که آمادگیش هم داشتند برای شرکت درعملیات نبردند. تا عملیات تمام شد جمعشان کردند سوسنگرد. بچه هایی که از گروه جدا شده بودند و رفته بودند بستان برای عملیات هم بودند. یک روز دیدنی و خاطره انگیز بود حالا بچه های گروه شین جیم همدیگر را پیدا کرده بودند. خنده و ماچ و ملوچ بود که روی چهره هایشان می نشست.
نیروهای تخریب چی دکتر چمران هم آمده بودند. بعد از یک نصف روز جمعشان کرده و بردندشان یک جایی به نام کارخانه ی نساجی و شدند “قرارگاه تخریب جنوب”. بچه ها گروه گروه شدند و ناظمپور هم شد فرمانده ی یکی از این گروه ها. کارشان هم پاکسازی میدان مین های عملیات طریق القدس بود. صبح زود می رفتند اطراف سوسنگرد، بستان، دغاغله، سابله، سودانیه و هر جا که میدان مین بود. 40 روز بدون وقفه کارشان همین بود. دو تا ساختمان در سوسنگرد دستشان بود که تا سقف مین چیده بودند حسابش که می کردی می شد چارصد هزار پوند مواد منفجره.
سه ماه بعد ماموریتشان که تمام شد هر کدام از بچه ها خودشان بودند، یا کمی تغییر پیدا کرده بودند اما عبدالعلی ناظم پور شده بود کاکاعلی و یکی از فرماندهان تخریب قرارگاه. وقتی کسی تازه وارد تخریب می شد، نمی توانست بفهمد که فرمانده ی تخریب کیست. یا باید سوال می گرفت یا باید چند روزی صبر می کرد تا برنامه ای پیش بیاید و فرمانده سخنرانی کند، آن وقت می فهمید همان کسی که همراه بقیه سنگر می زد و سخت کار می کرد، همان که مثل بقیه یک روز شهردار سنگر می شد و خیلی تمیز همه جا را جارو می زد و سفره پهن می کرد، همان لباس خاکی که غذا می چید توی سفره، ظرفها را می شست، و حتی گل به جمالتان، دستشویی ها را تمیز می کرد و همه “کاکاعلی” صدایش می زدند، آره، همان فرمانده ی تخریب است کاکاعلی همان که اصلا فکرش نمی کرد فرمانده باشد.