خاطرات شهید عبدالعلی ناظم پور (12)

خاطرات شهید عبدالعلی ناظم پور

خاطرات شهید عبدالعلی ناظم پور (12)

کاکاعلی11 
 مدتی که تهران درس خواند، دلش برای هوای گرم و نخل های سبز جهرم تنگ شد. بار و بندیلش را بست و برگشت کنار همان نخل های بلندی که خیلی دوستشان داشت، زیر سایه ی نارنج هایی که بوی عطرش همه ی کوچه باغ ها را گرفته بود. سال اول دبیرستان بود و باید یک جایی ثبت نام می کرد این بود که اسمش را در هنرستان، رشته ی برق نوشت.
 آن وقت ها تعداد کوچه باغ های جهرم خیلی زیاد بود و هر سمتی که رو می کردی از کوچه باغ، سر در می آوردی و می دیدی از این طرف، لیمو شیرین های زرد و شیرین، سر گذاشته اند روی شانه ی کاهگلی دیوارها، از آن طرف پرتقالهای نارنجی از بالای سنگچین ها برایت چشمک می زنند و نخل ها هم از آن بالا بلندی ها، پر و بالشان را برایت تکان می دهند و خارک شیرین پرت می کنند طرفت یادش به خیر دنیایی بود.
آن روز هم یک این طور روزی بود که عبدالعلی و داداشش عبدالحسین، عابر یکی از همین کوچه باغها بودند که چشمشان به یک گوجه ی درشت و سرخ و تر و تازه افتاد که وسط کوچه، از بارِ گاری مرد گوجه فروش، افتاده بود روی زمین و خاکی شده بود. عبدالعلی خم شد و آن را برداشت و با گوشه ی لباس تمیزش کرد و گفت:
-جل الخالق! می بینی چه رنگی دَره؟ چه قرمز قشنگیه؟ باورت می شه که ایرَنگو اَتو ای خاکا در اومده باشه؟* به به بِِوین*! پوستشُ بِِوین! چقد نازک و ظریفه چه لطافتی دَره به نظرت چرا پوسِ گوجه اِقََد* نازکه اما پوسِ انار ایطوری نیس؟
حسین مانده بود که علی، برای چه این قدر دارد فلسفه بافی می کند و به جای این حرفها چرا نمی آید با هم بازی کنند یا مسابقه ی دو بگذارند ببینند کی زودتر به آخر کوچه باغی می رسد.
-میگََمَ خیلی حوصله دَری و ورّاجی می کنی هَ رنگش قرمزه پوسِش نازکه ول کن کاکا، با پیرَنِت پاکش کن بخوریمَ.
-بخوری؟ اگه ننه بفهمه بدبختت می کنه مگه نگفته اگه طلا هم پیدا کِردین نیگاش نکنین؟
 بعدها و خیلی بعد ترها این حرکات ریز و زیبای علی آن قدر زیاد بود که حسین باورش شد که این داداش کوچیکه با این جثه ی لاغر و قدی که هر روز بلند تر از دیروز می شود یک چیزیش هست وبه همه می گفت که:
-علیِ ما از بچگی عادت داشت زیبائیا رو ببینه، حتی اگه ایزیبائیا* به نظر بقیه بی اهمیت و کوچیک بود . آخه او با دیدن ایچیزا* قدرت خدا رو می دید و ایخدا* بود که ایطوری نظر علی رو جلب می کرد.
پاورقی
*ایرَنگو اَتو ای خاکا در اومده باشه؟: این رنگ از توی این خاک ها بیرون آمده باشد؟
*بوین: ببین
* اِقد: اینقدر
* ایزیبائیا:این زیبائی ها
* ایچیزا:این چیزها
* ایخدا:این خدا
* ایطوری:این طوری