خاطرات شهید عبدالعلی ناظم پور (10)
کاکاعلی9
خیابان های تهران لبریز از مردم معترضی بود که علیه رژیم شاه به خیابان ها می ریختند و شعار می دادند. علی هم با تمام پس زمینه های ذهنی که از شاه و ساواک و اعمال و رفتارشان داشت تا فرصتی پیدا می کرد به تماشای شور و حال مردم می نشست و همراه برادرش آقا رسول، به خیابان ها می آمد و شعار می داد. علاقه به روحانیت که در ذاتش بود با دیدن عکس سیاه و سفید سیدی پیر و مهربان، بیشتر شده بود، بی دلیل مهر سید به دل پسرک نشسته بود و تمام آرزویش این بود که بداند این سید کیست، کجاست و چه می کند. برادرش آقا رسول و معلمش آقای توتونچی هر چه از سید می دانستند گفتند و علی فهمید که آن پیر دوست داشتنی “سید روح الله خمینی” است، اما او دوست داشت از سید روح الله بیشتر بداند…