خاطرات سید حسن موسوی پناه (9)

خاطرات سید حسن موسوی پناه

خاطرات سید حسن موسوی پناه (9)

سلام
نظافت شخصی همیشه 20 نوع لباس پوشیدن همیشه 20 تو این عکس خط اتو شلوارشو نگاه کنید همیشه لباساشو میذاشت زیر پتو تا صاف بشه.
یاد تمام شهدای تخریبچی مخصوصا سید بزرگوار شهید سید حسن موسوی پناه بخیر
هرچند مدت کوتاهی با این شهید عزیز و فرمانده دلسوز لیاقت همرزم بودن رو داشتم ولی خیلی برام آموزنده بود خصوصا اخلاص، مرام،  افتادگی،تواضع و درعین حال شوخ طبعی ایشان که سریع افراد جذبشان می شدند. دم دمای عملیات بیت المقدس ۲ بود خیمه گردان تخریب در ارتقاعات ماووت برپا شده بود  کردهای عراقی از ترس جونشون زندگی رو جمع کرده و درحال کوچ به سمت ایران بودن ، در بین راه از گله گوسفند اهالی،  بره های کوچکی جا می موندن.
آ سید حسن دوتا از این بره هارو توی راه پیدا کرده بود و با خودش به مقر آورد و جلوی چادر گروهان یه جا براشون ددست کرد تا از سرما محفوظ باشن ، با عشق بهشون رسیدگی می کرد براشون سفارش سر پستونک و شیر داده بود تا بتونه بهشون غذا بده. (آخه تو چقدر مهربون بودی مرررررد)یک شب این بره ها خیلی بع بع می کردن، چادر انقد شلوغ بود که نمیشد توی خواب غلط بزنی کتابی خوابیده بودیم. نصفه های شب بود که صدای بره ها ساکت شد  و سکوت کمک کرد که خوابم ببره
صبح بیدار شدیم  بعداز انجام  نماز و زیارت عاشورا سفره پهن شد تا   صبحانه بخوریم  (یکی از دوستان که اسمش بخاطرم نیست , ایشون کونگ فو کار بود و ساکن قلعه حسن خان )گفت براتون یه آبگوشت بار گذاشتم کیف کنید همه نشستیم دور سفره که دیگ آبگوشت بره امد وسط سفره.
سید حسن چشمش که خورد به دیگ خشکش زد. گفت بره ها ؟!!!!!
اون دوستمون گقت دیشب خیلی بی تابی میکردن و سروصداشون بچه هار داشت خواب زده میکرد منم  سرشونو بریدم  آبگوشت بار گذاشتم براتون سید حسن بدون اینکه حرفی بزنه از سفره کنار کشید ، چنتا دیگه از بچه ها هم رفتن عقب  ولی اکثر دوستان با ولع تا آخر آبگوشت رو تناول کردیم. خیلی خوشمزه بودواکنش سید برام خیلی جالب بود سکوت و گذشت.
بعد دیگه حرفی از اون اتفاق از زبان این شهید نشنیدیم که حاکی از گله و شکایت باشه این عکس هایی که آقا محمد فرستاد خاطرات خوش اون روزها رو برام تداعی کرد.