خاطرات جعفر جهروتیزاده (8)
ورود به جلسه فرماندهی نظامی دشمن
ابتدا ساختمان استخبارات شهر درالوک را زدیم یعنی مرکز فرماندهی شهر را. ساختمان، دیوار بلندی داشت. اطراف آن هم خانه های سازمانی ارتش عراق بود. دیوارهای این خانه ها را که ساکنانی نداشت پشت سر هم سوراخ کردیم وجلو رفتیم تا رسیدیم به ساختمان استخبارات. دیوار این ساختمان را هم با مواد منفجره موشک منهدم کردیم و وارد شدیم. درگیری تن به تن با بعثیها شروع شد.. نیروهای غافلگیر شده دشمن را به هلاکت رساندیم. پاکسازی ساختمان استخبارات را با سرعت آغاز کردیم. آمدم داخل اتاق فرماندهی استخبارات شهر درالوک. سرما بیداد میکرد.
چند تن از نیروهای خودمان را فرا خواندم داخل آن اتاق، تا توجیه بشوند برای حمله به پل روی رودخانه زابل کویر، که از وسط شهر درالوک میگذشت، و در قسمتهای قبلی توضیح دادم که شاهرگ حیاتی نیروهای دشمن بود.
دو گردان نیروی جنگی دشمن بعثی از آن پل محافطت میکرد.
در حال صحبت کردن برای نیروهای حمله کننده به پل بودم که از انتهای همان اتاق فرماندهی صدایی به گوشمان رسید. آماده به جنگ، رفتیم به آنجا. پرده ای آویخته بود. پرده را عقب زدیم. پشت پرده یک در بود. در را گشودیم و ناباورانه با حدود بیست نیروی مسلح دشمن مواجه شدیم. ما مهمانان ناخوانده ای به شمار میامدیم که به جلسه فرماندهی نظامی دشمن در ساختمان استخبارات شهر درالوک عراق وارد شده بودیم. چشم در چشم نیروهای دشمن دوختیم و بهتزده یکدیگر را نگاه کردیم. لطف خدا، شامل حال من و نیروهای در حال توجیه شدن برای حمله به پل، شده بود، که آن همه بعثی به سراغمان نیامده بودند و زنده مانده بودیم. فرمانده نظامی کل شهر هم در میان این افراد بود. هم ما مسلح بودیم هم آنها. چه سرنوشتی در انتظار ما و آنان بود…. ادامه دارد