خاطرات جعفر جهروتی‌زاده (12)

خاطرات جعفر جهروتی‌زاده

خاطرات جعفر جهروتی‌زاده (12)

پل، آماده انفجار، با چاشنی توسل

عجیب و تاسف بار بود که این زن با آن وضعیت بدون لباس در میان مردان بعثی دستگیر شده بود. از همان جا پاکسازی را آغاز کردیم. مراکز مهم بعثیها را هم منهدم کردیم، تا پس از انجام عملیات ما، جای پایی برای استقرار مجدد در آن شهر نداشته باشند. از همانجا من و دو نفر از نیروها آمدیم به سمت پل. آمدیم سوی مکانی که از قبل مواد منفجره لازم را جهت انهدام پل دپو کرده بودیم تا به وقتش آنها را به کنار پل ببریم و برای انفجار پل استفاده کنیم. پل، 60 الی 65 متر طول داشت. جالب اینکه بخشی از مواد منفجره در جای خودش نبود. تحقیق کردیم و فهمیدیم نیروهایی که از آنجا عبور کرده اند آتش به اختیار عمل کرده و هر یک به اندازه توان خود مقداری از مواد منفجره را به کنار پایه های پل رسانده است.

برای چنین عملیات هایی وسیله نقلیه ای در اختیارمان نبود که مواد منفجره را جابجا کنیم. مثل مناطق جنوب نبود که اگر مثلا پنجاه کیلو مواد منفجره لازم داشتیم حدود صد کیلو سوار بر خودرو با خودمان می بردیم.

 در عملیاتهای پارتیزانی و کوهستانی قبلش باید با توجه به حجم محل انفجار، محاسبه می کردیم که چه مقدار مواد منفجره لازم داریم و همان مقدار یا حتی کمتر را انتقال می دادیم چون وسیله حمل آن مواد، قاطرهایی بود که در اختیار داشتیم.

در هر حال، مواد لازم را با خودمان آورده بودیم اما امید نداشتیم که بتوانیم با آن مقدار مواد، آن پل عظیم را منهدم کنیم.

نشستیم به فکر کردن. تسلیحات سنگین دشمن از جمله تانکها و توپها به گلوله پراکنی مشغول بودند. جنگنده های دشمن هم منطقه را بمب باران می کردند. بالگردهای بعثی بالای سرمان بودند و با راکت ما را می زدند. در چنین شرایطی باید پل را منهدم می کردیم. متوسل شدم به مادر سادات.  سطح پل را و ستونهایش را موادگذاری کردیم. همه توان و تجربه ام را به کار بستم که این وظیفه را نیز به نحو احسن انجام دهم البته به مدد خداوند و نیروهای لایقی که در اختیار داشتیم….

ادامه دارد…