خاطرات جعفر جهروتی‌زاده (11)

خاطرات جعفر جهروتی‌زاده

خاطرات جعفر جهروتی‌زاده (11)

از نماز داخل کلیسا تا زن اسیر برهنه

صدای نیروهایم را از پشت بیسیم می شنیدم و جوابشان را هم می دادم اما نمی توانستم برایشان کاری بکنم. نمی توانستم خودم را به آنان برسانم. اگر هم می رساندم فقط می توانستم مثل خودشان در حد یک نیروی تک تیرانداز عمل کنم. شرایطی نبود که بتوانم کمکشان کنم. آنان را طوری آموزش داده بودم که خودشان بتوانند از عهده مشکلاتشان برآیند و کارشان را خودشان تمام کنند. با این همه، درخواست کمک آنان از بیسیم همچنان شنیده می شد. مقاومت بعثیها در ساختمان حزب بعث، کار را مشکل کرده بود. اگر هم می خواستم به آنسو حرکت کنم نماز صبحم قضا می شد. وسط برف و باران و یخ و تگرگ و گل، جایی برای وضو و نماز نبود. در اوج ناامیدی ساختمان یک کلیسا به چشمم نشست. همراه نیروها به سوی کلیسا روانه شدیم. اطراف کلیسا نیروهای نظامی از ساختمان مراقبت و در برابر ما مقاومت می کردند. چاره ای جز درگیری نداشتیم. تعدادی از آنان به هلاکت رسیدند و یازده نفرشان هم دستگیر شدند. اینگونه توانستیم برویم داخل کلیسا که هوای گرم و مطبوعی داشت. نماز صبح را بدون وضو و با تیمم خواندیم چون آب نبود. مهرمان هم سنگهایی بود که از بیرون آوردیم. البته برخی نیروها از قبل وضوی خود را حفظ کرده بودند. پس از نماز، کلیسا را ترک کردیم. تا بخواهیم خودمان را به ساختمان مقر حزب بعث برسانیم الحمدلله نیروها کار را تمام کرده بودند. نیروهای بعثی مستقر در آن ساختمان جانانه جنگیده و با تمام قوا بر حفظ آن مقر کوشیده بودند اما اراده نیروهای ما که بر فضل و رحمت واسعه خداوندی متکی بود بالاخره آنان و ساختمانشان را تسخیر کرده بود. بعثیها تا آخرین گلوله جنگیده و سپس تسلیم شده بودند.

اسیران را به معارضین کُرد عراقی که همراهمان بودند واگذار کردیم. اینان با توجه به شناختی که از بعثیها داشتند همه شان را جلوی همان ساختمان تیرباران کردند. از جمله اعدامیها باید به زنی اشاره کنم که لخت و بدون لباس به اسارت نیروهای ما درآمده بود…. ادامه دارد….