خاطرات جعفر جهروتیزاده (10)
خواب ابدی بعثی احمق
بعثی احمق خودش را به خواب زده بود. حدود ده پانزده دقیقه وقت گذاشتیم برای بیدار کردنش. پتو را کشیده بود روی خودش و هیچ عکس العملی نشان نمیداد. پتو را برداشتیم،خودش را هم تکان دادیم اما انگار مرغش یک پا داشت. بایستی تکلیفش را روشن می کردیم. رها کردن او در همان حالت اشتباه محض بود، چون ممکن بود برای ما مشکل ایجاد کند. وقتی دیدیم به هیچ صراطی مستقیم نیست از زبان دیگری استفاده کردیم، ضامن نارنجکی را کشیدیم و آن را با او همبستر کردیم و دویدیم بیرون. لحظاتی بعد با صدای انفجار مهیب آن اتاق فهمیدیم که خوابش ابدی شد.
اتاق به اتاق ساختمانها را پاکسازی می کردیم و بعثیها را به اسارت میگرفتیم. البته عمدتا راحت تسلیم نمی شدند و با انجام درگیری و تیراندازی، آنان را دستگیر می کردیم. همه شان سماجت بسیاری بر مقاومت داشتند و با تمام توان می جنگیدند.
با هر جان کندنی بود پاکسازی کل شهر را به پایان بردیم و آمدیم سراغ دو گردان محافظت کننده از پل. انفجار آن پل از اصلی ترین اهداف ما بود. پل، شاهرگ حیاتی دشمن بود. با انفجار آن، مسیر پشتیبانی نیروهای دشمن مسدود می شد. رسیدگی به وضعیت این دو گردان و شناسایی دقیق آنان زمان بسیاری را از ما گرفت. نیروهای دو گردان در منطقه پخش بود و یکجا متمرکز نبود. دو گردان دیگر هم پوشش و پشتیبانی دو گردان پل را برعهده داشت یعنی چیزی حدود هزار و پانصد نفر نیروی نظامی برای حفاظت از پل در منطقه حاضر بود. سرکوب کردن و انهدام این چهار گردان کاری بسیار مشکل بود؛ آن هم برای ما که نفرات زیادی در اختیار نداشتیم، و فقط باید موضوع را خیلی عالی مدیریت می کردیم. کل نفرات ما در این عملیات 144 نفر بود. صد نفر خودمان بودیم از یگان مستقل ویژه شهادت. چهار نفر هم از تیپ مالک اشتر. چهل نفر هم از قرارگاه قدس. البته حدود صد نفر از اکراد معارض عراقی هم در خدمت ما بودند و کمکهایی می کردند.
هوا به شدت سرد بود. باران و تگرگ هم بر سرمان میبارید، به حدی که لباسمان یخ زده و حالت چوب پیدا کرده بود و قدرت انجام کار را می گرفت. در مضیقه زمان هم بودیم. در عمق دهان دشمن هم بودیم. فقط یک راه در برابر ما بود؛ جنگیدن با دشمن و انهدام کامل پل.
تقریبا تا نزدیکی اذان صبح طول کشید تا بسیاری از بعثیها را به هلاکت رساندیم. حدود 530 نفرشان را هم اسیر کردیم. بعدها در بازجویی هایی که از اینان شد خودشان اعتراف می کردند که بالای هزار نفر هم کشته داده اند.
در عملیاتهای این چنینی پارتیزانی، عمده تسلیحاتمان را از انبارهای دشمن که شناسایی کرده بودیم تامین می کردیم. ما همیشه و در همه لحظات به لطف و امداد الهی دل داشتیم،
در این عملیات هم عنایات حضرتش را مشاهده می کردیم. در چنین اوضاعی، در بخش دیگر شهر که ساختمان حزب بعث قرار داشت, بعثیها همچنان مقاومت می کردند. نیروهای جان بر کف و عزیزم از طریق بی سیم مرا که فرمانده شان بودم به کمک می طلبیدند…..
ادامه دارد..