خاطرات آزاده دلاور تخریبچی سعید نفر ( 30)
فصل28
رادیو
موضوع بسیار جالبی را که می خواهم دراینجا برایتان بازگو کنم جریان بودن رادیو در اردوگاه است .موضوع از این قرار بود که در یکی از روزها که کیسه های نان را داخل اردوگاه آورده بودند پس از تقسیم گونی های نان وانتقال آنها به آسایشگاهها‚ در ته یکی از گونی های نان توسط یکی از بچه ها به اسم آخوندی یک عدد رادیوی کوچک و جیبی پیدا شد که در میان نانها توسط یکی از نگهبانان عراقی که دلش با ما بود جا سازی شده بود و آن گونی نان واقعا چه گونی نان پر برکتی برای اردوگاه ما بود چرا که از آن به بعد ما می توانستیم از اخبار و اوضاع و احوال ایران بخصوص اخبار جنگ و نیز سخنان گوهر بار و روحیه بخش امام (ره) مطلع شویم.روزهای اول برای اینکه موضوع به گوش جاسوسها و به طبع به گوش عراقیها نرسد قضیه رادیو حتی الامکان مخفی نگه داشته شد.می بایست جای مطمئنی برای پنهان کردن این هدیه با ارزش پیدا می کردیم .خوب طبیعتا آسایشگاهها جای مناسبی برای پنهان کردن رادیو به دلیل احتمال هر لحظه ای تفتیش از سوی عراقیها نبود .بهترین و مطمئن ترین جا برای این کار درمانگاه اردوگاه تشخیص داده شد چرا که هیچگاه آنجا را به دلیل وجود بیماران تفتیش نمی کردند وخود دشمن هم اصلا به مخیله اش خطور نمی کرد که ما رادیو را در آنجا و در زیر روشویی داخل درمانگاه مخفی کرده باشیم.
بعضی وقتها هم محل اختفای رادیو به اتاق مسئول اردوگاه تغییر پیدا می کرد چرا که عراقیها هیچوقت آنجا را هم نمی گشتند.یکی از بچه ها هم به نام جمال محرر که مسئول گروه صنعتی اردوگاه بود و از رشته خبرنگاری هم چیزهایی می دانست ‚ مسئول استفاده از رادیو و گوش دادن به اخبار ایران و انتقال آن به دیگران شد. جمال هر روزه حوالی ساعت 2 بعد از ظهر به درمانگاه می رفت و بعد از گماردن نگهبان‚ درون دستشویی درمانگاه اخبار ساعت 2 را نت برداری می کرد .سپس از هر آسایشگاهی یک نفر به عنوان خبرگو رفته و در آسایشگاهی که از قبل تعیین شده بود با گماشتن یک نگهبان ‚ دور هم جمع شده و جمال کل اخبار آن روز را برایشان بازگویی کرده و ایشان نیز می نوشتند. عصرها پس از سوت آمار هم ‚ این اخبار و سخنان گوهر بار امام (ره) برای اسرا خوانده می شد که موجب روحیه دو چندان اسرا می شد.
یادم هست که عملیات فاو شده بود و نیاز بود که همان روز اخبار آن عملیات بزرگ دریافت شده و به گوش اسرا برسد چرا که رادیو عراق از صبح شروع به حرافی کرده وبا دروغ هایش سر ما را برده بود.از شدت تبلیغات کاذب رادیو عراق و نیز از عصبانی بودن نگهبان ها و شدت گرفتن ضرب و شتم ایشان بر روی اسرا حدس میزدیم که این عملیات باید عملیات بزرگی باشد ورزمندگان توانسته اند ضربه محکم و کاری به دشمن بزنند که اینها مثل مرغ سر کنده بال بال میزنند. اما آمار عصر انجام شده بود و دسترسی به رادیو که داخل درمانگاه جاسازی شده بود نداشتیم.چاره ای نبود جمال می بایست بطور مصلحتی بیمار شده و به درمانگاه انتقال می یافت.به همین منظور ‚او مجبور شد مشتی پودر لباسشویی و پشت بندش لیوانی آب بخورد. چند دقیقه ای بیشتر نگذشته بود که دیدیم چشمان جمال در اثر خوردن آن پودر لباسشویی دارد از حدقه بیرون میزند.
مسئول آسایشگاه ‚ نگهبان عراقی را صدا کرده و نگهبان پس از دیدن حال جمال ‚ سریعا او را به درمانگاه منقل کرد و به این ترتیب با فداکاری این برادر ‚ خبرهای داغ عملیات بدر وتسخیر جزیره فاو به دست رزمندگان اسلام در اسرع وقت به گوش اسرا رسید. در خصوص تهیه باطری رادیو ‚ ما از باطری های قلمی که صلیب برای ساعتهای اردوگاه می آورد استفاده می کردیم و مشکل چندانی در این رابطه نبود.بعد از مدتی عراقیها از طریق جاسوسها و خبرچین ها متوجه وجود رادیو در بین ما شدند به همین دلیل آسایشگاهها را زیر و رو می کردند اما هر چه بیشتر می گشتند کمتر می یافتند و ذهنشان به همه جا میرفت الا درمانگاه و به لطف خدا تا روز آخر اسارت هم دشمن نتوانست به آن رادیو دسترسی پیدا کنند.اخبار داغ عملیات فاو در همان روز به گوش اسرا رسانده شد. مطلب مهم و جالبی که باید در اینجا بگویم اسرا پس از آزادی این رادیو را در اولین ملاقاتی که با رهبر معظم انقلاب داشتند به ایشان هدیه کردند.