خاطرات آزاده دلاور تخریبچی سعید نفر ( 3)

خاطرات تخریبچی سعید نفر

خاطرات آزاده دلاور تخریبچی سعید نفر ( 3)

فصل 2
عملیات خیبر
زمان 3/12/62 ساعت 30/21 دقیقه شب. درآن شب که اولین شب عملیات بود قراربود برای اولین بار در تاریخ جنگ ‚ یک عملیات بزرگ آبی خاکی به نام خیبر و با رمز محمد رسول الله (ص) انجام شود. منطقه عملیاتی خیبر شمال بصره و مقابل استان های العماره و بصره بود.عملیات 2 محور داشت : یکی هور الهویزه و دیگری منطقه طلاییه و پاسگاه زید عراق که عملیات رمضان هم درسال 61 درهمین منطقه صورت گرفته بود.عراق انتظارعملیات از منطقه هور که دو جزیره نفتی مجنون شمالی و جنوبی در آن قرار گرفته بود را نداشت و نیروی کمی در آنجا مستقر کرده بود. در این میان فقط خط طلاییه یا همان محور جنوبی ‚ پر از موانع و کانال های فراوان بود. دشمن در محور زید موانع  زیاد و نیروهای بسیاری مستقر کرده بود که از جمله آنها می توان به خاکریزهای مثلثی شکل که طرحش را اسرائیل داده بود اشاره کرد.
لشکر 14 امام حسین (ع) و لشکر 7 ولیعصر (عج) از سپاه و لشکر 77 خراسان از ارتش در محور جنوبی و  تحت فرماندهی قرارگاه عملیاتی کربلا و لشکر محمد رسول الله (ص) و لشکر عاشورا و لشکر نجف اشرف  نیز در محور شمالی و هورالهویزه و جزایر مجنون تحت فرماندهی قرارگاه نجف اشرف وارد عمل شدند. .در این میان نیز بنده که در آن مقطع فرمانده گردان ویژه تخریب قرارگاه نجف اشرف بودم به همراه تنی چندازدوستان ازجمله مهدی محمدی شاهد ‚ اکبر جانثاری و شهید علی قبله ای که در آن عملیات به شهادت رسید و پیکر مطهرش بعد از14 سال به میهن بازگشت به لشکر 7 ولیعصرکه در آن شب ماموریت عمل از محور زید و پیشروی و چسبیدن به نهر کتیبان جهت مسدود کردن منطقه ورودی دشمن در روی پل دوعیجی را برعهده داشت جهت شرکت در عملیات و خنثی سازی میادین مین دشمن و انجام کارهای تخریبی و انفجاری مامور شدیم.
صبح سوم اسفند یعنی 12 ساعت قبل از آغاز عملیات ‚ آخرین شناسایی میدان مین پیش رو انجام گردید وکم کم خودمان را برای عملیات آن شب آماده کردیم.مقر لشکر در منطقه جفیر بود عصر آن روز فرمانده تخریب لشکرکه به گمانم شخصی بنام برادر آمون بود بچه های تخریب را به سه دسته تقسیم نمود که من به همراه چند نفر دیگر در دسته سوم قرار گرفتیم. بعد از تقسیم بندی ایشان اعلام نمود که دو دسته اول در عملیات آن شب شرکت خواهند کرد و دسته سوم یعنی ما به عنوان نیروی پشتیبان و احتیاط خواهیم بود تا در صورت نیاز وارد عمل شویم.با شنیدن این موضوع نمی دانید چه حال بدی به من دست داد.از طرفی ما مامور به آنجا بودیم و می بایست از دستورات اطاعت می کردیم و از طرف دیگر با خودم می گفتم من این همه راه از تهران تا اینجا نیامده ام که بنشینم و نظاره گر عملیات باشم.
به هیچ وجه این تقسیم بندی برایم قابل قبول نبود لذا نزد فرمانده تخریب رفته و با اصرار از او خواهش کردم تا جای گروه ما را با یکی از آن دو گروه عوض کند.دقایقی با هم صحبت و دقایقی جر و بحث داشتیم.او دلایل خودش را برای این کار داشت و من هم دلایل خودم را.در نهایت ایشان به من گفت : بگذار ببینم چکار میتوانم بکنم اما قولی نمی دهم . من و دیگر همراهانم خیلی پریشان و بی قرار بودیم چرا که برای شرکت در این عملیات روزها و هفته ها انتظار کشیده بودیم و حالا نمی خواستیم به این سادگی شانس شرکت در عملیات را از دست بدهیم.
من در چادر نشسته بودم و به مانند مصیبت زده ها زانوی غم در بغل گرفته بودم.حال واوضاع دیگر افراد گروه نیز دست کمی از حال خراب من نداشت. حدود یک ساعت بعد بود که فرمانده تخریب نزد من آمد و در حالیکه لبخندی بر لب داشت خبر جابجایی گروهها و شرکت ما در عملیات آن شب را به من داد. نمی دانید از شنیدن این خبر چقدر خوشحال شدیم من که داشتم از خوشحالی بال در می آوردم.به ما گفتند که به چادر تسلیحات برویم و سلاح تحویل بگیریم. در موقع تحویل سلاح من از گرفتن اسلحه و نارنجک خودداری کرده و تنها به یک سیم چین و سرنیزه جهت خنثی سازی میدان مین اکتفا کردم چرا که با خودم فکر میکردم هر چه سبکتر باشم سریعتر میتوانم در میدان مین حرکت کرده و مین ها را خنثی کنم.
بعد از آن نیروها سوار بر کامیون های کمپرسی عازم منطقه عملیاتی شدند و من نیز همراه اکبر جانثاری با یک تویوتا لندکروز به راه افتادیم .در همین موقع ماشینی را دیدم که یکی از همرزمان عزیزم بنام علی ولیزاده  پشت فرمان آن بود.من با علی خیلی صمیمی و بقول معروف ندار بودیم .او فرزند شهید و نیز برادر 3 شهید بود . فردی شجاع ‚ نترس و از نیروهای کلیدی تخریب بود. به جرات می توانم بگویم که ترس در وجود او معنا نداشت او در عین جدیت در هنگام کار فردی شوخ طبع هم بود و وجود او در هرجایی مایه روحیه  بین نیروهای تخریب بود.او در طول سالهای جنگ ماموریتهای مهمی را با موفقیت انجام داد و الان هم در حال حاضر مدیر یک شرکت پاکسازی میادین مین به جا مانده از زمان جنگ  و رییس مجمع پیش کسوتان تخریبچی کشور هست.
همینطور که هر جفتمون پشت فرمان ماشین بودیم و ماشینهایمان در جهت مخالف همدیگر ایستاده بود بعد از خوش و بش همیشگی علی از من پرسید: سعید کجا با این عجله ؟ تو کدوم منطقه عملیاتی افتادی؟ و من در جوابش گفتم :علی جان ما قرار شده توی طلاییه عملیات کنیم داریم میریم اونجا. علی هم در جواب من گفت : جدی میگی؟ پس با هم نیستیم چون باید ما هم امشب تو جزیره مجنون عملیات کنیم قراره امشب یه آتش بازی حسابی راه بندازیم. هر چی نباشه به من میگن تیکه تیکه.در این موقع دوتایی با هم زدیم زیر خنده. این لفظ تیکه تیکه ‚ تکیه کلام علی بود و همیشه می گفت : حاضرم در راه امام تیکه تیکه بشوم. به او گفتم : علی جان مواظب خودت باش و او هم در جواب گفت: سعید توهم همینطور تو هم مواظب خودت باش. از داخل ماشین با هم خداحافظی کرده و برای هم دست تکان دادیم و بعد از آن هر کدام به سمت محل ماموریت خودمان و در جهت خلاف یکدیگر حرکت کردیم و این در حالی بود که نمی دانستیم دست تقدیر و سرنوشت چند سالی ما را از هم دور می کند و چه حادثه ها که در دل خود ندارد.