خاطرات آزاده دلاور تخریبچی سعید نفر ( 27)

خاطرات تخریبچی سعید نفر

خاطرات آزاده دلاور تخریبچی سعید نفر ( 27)

فصل 25

ورود صلیب سرخ

روزهای سختی بر ما و خانوده هایمان ازجهت بلاتکلیفی میگذشت تا اینکه یک روز عراقیها آمدند و به مسئول اردوگاه اعلام کردند که فردا هیئت صلیب سرخ جهت بازدید از اردوگاه و ثبت نام از اسرا به آنجا خواهند آمد.با شنیدن این خبر موجی از خوشحالی اردوگاه را فراگرفت چراکه با آمدن صلیب ‚از یک طرف ما از بلاتکلیفی و مفقود الاثری در می آمدیم  و خانواده هایمان از زنده بودن ما آگاه می شدند و از طرف دیگر ما جزو آمار رسمی صلیب قرار می گرفتیم و رسما بعنوان اسیر جنگی شناخته می شدیم و دیگر عراقیها نمی توانستند هربلایی که دلشان می خواهد در اتاقهای شکنجه برسرمان بیاورند. فردا صبح که شد اولین اثر آمدن صلیب سرخ راقبل از آمدنشان به چشم مشاهده کردیم و آن اضافه شدن مقداری رب گوجه به آش صبحانه و به عبارتی رنگین شدن آش بود.نشانه بعدی کم شدن تعداد سربازان در آن روز و خوش رفتار ی آنها با اسرا بود البته همه ما میدانستیم که این چیزها موقتی است و به محض اینکه هیئت صلیب سرخ پایش را از اردوگاه بیرون بگذارد دوباره همان آش و همان کاسه خواهد بود.

اما این چیزها هیچکدام برای ما مهم نبود اصل مطلب همان آگاه شدن خانواده هایمان از زنده بودن ما از طریق نامه بود.حوالی ساعت 10صبح بود که بلاخره هیئت صلیب سرخ که شامل 7-8 نفری می شدند وارد اردوگاه شد و پس از بازدید عمومی اردوگاه به دسته های 2-3 نفری تقسیم و شروع به ثبت نام از اسرا کردند. در این میان از قبل تعداد اندکی از بچه ها که آشنا به زبان انگلیسی بودند من جمله اینجانب انتخاب شده و کار مترجمی وبازگو کردن مشکلات اردوگاه را برعهده داشتیم. صلیب سرخ پس از ثبت نام هر اسیر یک کد اسارت به او اختصاص می دادند که در این میان کد اسارت من 2992 بود. علاوه بر کد اسارت یک برگه نامه نیز به هر اسیر میدادند تا بتوانیم به وسیله نامه نوشتن خبر زنده بودن خود را به خانواده های نگرانمان بدهیم.البته در سری اول به ما گفتند که عراقیها اعلام کرده اند که ما حق نوشتن هیچ چیز در آن برگه ها را نداریم و فقط میتوانیم یک امضا به نشانه زنده بودن در پایین نامه بیندازیم و اگر چیز دیگری غیراز امضا در آن برگه ها مشاهده شود نامه آن اسیر پاره خواهد شد و هرگز به مقصد نخواهد رسید.

با اینکه سخت بود اما باز همین هم خوب بود و بقول معروف کاچی بعض هیچی بود. با ذوق و شوق نامه را امضا کردم و در حالیکه قطره اشکی بر روی گونه ام جاری بود آدرس خانه مان در تهران را بر روی ورقه نوشتم: تهران – نازی آباد … مرحوم پدرم بعدها برایم تعریف میکرد و می گفت : اون روزی که اولین نامه ات بدستمون رسید هرکی منو می دید تعجب می کرد و فکر می کرد که دیونه شدم‚ چونکه یک دقیقه ای خوشحال بودم و می خندیدم و دقیقه بعد ناراحت بودم و گریه میکردم ‚ خوشحالیم برای این بود که می دیدم هنوز زنده ای و امیدی هست که تو را دوباره ببینیم و دلیل گریه ام این بود که می دیدم در دست دشمن اسیری و غصه میخوردم.

به هرحال در این مدت اسارت به خانواده های ما اسرا کمتر از خود اسرا سخت نگذشت و آنها هم خیلی در رنج و سختی بودند. اولین نامه دست نوشته ما درتاریخ 10/11/63 یعنی حدودا یک سال بعد از اسارت به دست خانواده هایمان رسید و ایشان را تا حدودی از بلاتکلیفی و نگرانی در آورد. درنامه هایی که از ایران می آمد سعی می شد که با رمز و اشاره اخباری از جبهه ها را به ما برسانند و ما هم در مقابل تلاش می کردیم که در لفافه در لابلای حرفهایمان در نامه ها مسئولین کشورمان را از وضعیت بدی که در اردوگاه حکمفرما بود و رنج ها و سختی هایی که می کشیدیم مطلع کنیم .بعضی مواقع می شد که در عکس هایی که از ایران می آمد عکس مبارک حضرت امام هم وجود داشت که مثلا روی طاقچه خانه بود در عکس از دور نمایان بود. نمی دانید که وقتی چنین عکسی از زیر سانسور عراقیها عبور میکرد و آنها متوجه نمی شدند و به دست اسرا میرسید بچه ها دسته دسته می آمدند و با چه نگاه مشتاقانه ای به عکس امام خیره میشدند

یک بار در یکی از نامه هایی که از ایران آمده بود سخنان حضرت امام آن پیر فرزانه خطاب به اسرا آمده بود که فرموده بودند : اسرا در چنگال دژخیمان خود سرود آزادیند و احرار جهان آنان را زمزمه می کنند.شما در پیشگاه خداوند متعال مقامی دارید که ما باید به آن غبطه بخوریم. نمی دانید این نامه چه شور و نشاطی در بین اسرا ایجاد کرد و چه روحیه ای به ما داد.

سالی یکبار عکاس عراقی به اردوگاه آمده و از اسرا عکس دسته جمعی می گرفت که ما این عکس ها را همراه نامه ارسال می کردیم.

 

خاطرات آزاده دلاور تخریبچی سعید نفر ( قسمت بیست و هفتم)
خاطرات آزاده دلاور تخریبچی سعید نفر ( قسمت بیست و هفتم)

 

خاطرات آزاده دلاور تخریبچی سعید نفر ( قسمت بیست و هفتم)
خاطرات آزاده دلاور تخریبچی سعید نفر ( قسمت بیست و هفتم)

 

خاطرات آزاده دلاور تخریبچی سعید نفر ( قسمت بیست و هفتم)
خاطرات آزاده دلاور تخریبچی سعید نفر ( قسمت بیست و هفتم)

 

خاطرات آزاده دلاور تخریبچی سعید نفر ( قسمت بیست و هفتم)
خاطرات آزاده دلاور تخریبچی سعید نفر ( قسمت بیست و هفتم)

صلیب معمولا هر2-3  ماه یکبار به اردوگاه می آمد و اگر نامه ای از ایران داشتیم بدستمان میرساند و درعوض نامه های ما را هم تحویل می گرفت تا به ایران و به دست خانواده هایمان  برساند.البته بعضی مواقع آمدنشان بیشتر طول می کشید و گاهی اوقات هم که می آمدند حامل نامه برای همه نبودند.فکرش را بکنید درآن محیط غربت بعد از چند ماه چشم انتظاری  ‚ صلیب با تعدادی نامه می آمد . مسئولین آسایشگاه میرفتند و نامه های بچه های آسایشگاه خودشان را تحویل می گرفتند و به آسایشگاه می آوردند ‚همه با شور و اشتیاق جمع می شدند و با هیجانی وصف ناپذیر به صدای مسئول آسایشگاه گوش میکردند که یکی یکی اسامی را میخواند و نامه را به دست صاحبش میداد و امان از آن وقتی که نامه ها تمام می شد و مسئول آسایشگاه در چشم چند نفر اسیر منتظر نامه زل میزد و می گفت : تموم شد.

البته مطمئن بودیم که خانواده هایمان پیوسته برای ما نامه نوشته و عکس می فرستند اما اینکه چرا بدستمان نمی رسید برایمان جای سوال بود بعد از مدتی به این شیوه نامه رسانی صلیب اعتراض کردیم آنها گفتند که ما معمولا بنا به دستورعراقیها یکی دو روز جلوتر مجبوریم نامه ها را تحویل عراقیها بدهیم و آنها هم برای تحت فشار قرار دادن بعضی از اسرا بنا بر توصیه منافقین نامه یک عده را نمی دادند ویا نامه ارسالی از سوی اسیر را که برای خانواده اش نوشته بود را برداشته و از بین میبردند و حتی گاهی مطالبی را از قول آن اسیر به خانواده وی و یا از قول همسر آن اسیر به وی منتقل میکردند و ازهمین طریق چه زندگیهایی را که به نابودی نکشاندند.

به عنوان مثال از قول اسیر با تقلید خط خطاب به همسرش می نوشتند که او دیگر هیچ علاقه ای به ادامه زندگی مشترک با وی را ندارد و او میتواند طلاق غیابی گرفته و به دنبال زندگی خود برود. همسر آن اسیر هم که چند بار پیاپی نامه های این چنینی دریافت می کرده با تصور اینکه شوهرش واقعا دیگر هیچ علاقه ای به زندگی با او را ندارددلسرد شده و بعد از مدتی طلاق گرفته و با شخص دیگری ازدواج می کرد.حالا تصورش را بکنید که آن اسیر بخت برگشته بعد او بعد ازتحمل سالها سختی در اسارت و پس از آزادی با هزاران امید و آرزو بی خبر از همه جا به امید دیدار همسر و خانواده به شهر و محله شان میرود و در کمال ناباوری می بیند که همسرش باشخص دیگری ازدواج کرده و مشغول زندگی است. تصور کنید که در آن لحظه چه احساسی به اسیری که سالها به امید چنین روزی اسارت و سختیهایش را تحمل کرده دست می دهد واین تنها یک نمونه از صدها نمونه جنایات منافقین مزدور بود که برای خوش خدمتی به صدام و رژیم بعث انجام دادند. لَعنَهُ الله عَلَی القَوَمِ ضالمِین.

 ما در ابتدا فکر می کردیم که صلیب سرخ یک ارگان بین المللی بی طرف است به همین خاطر در روزهای ابتدایی به آنها اعتماد کرده و به عنوان شکایت از رفتار بد و وحشیانه عراقیها افرادی را که آثار شکنجه در بدنشان هویدا بود به آنها نشان می دادیم صلیب سرخی ها ضمن صحبت با این افراد سعی می کردنداز زیر زبان آنها حرف بکشند و در حقیقت آنها برای عراقیها جاسوسی می کردند.البته این کار ما اشتباه و از روی بی تجربگی بود چرا که بعدها از زبان اسرایی که مدتی سعادت هم نشینی با سید آزادگان حاج آقا ابو ترابی آن آزاده سرافراز و اسوه اخلاق را داشتند شنیدیم که حاج آقا شکایت بردن به صلیب سرخ از دست عراقیها  توسط اسرا را ممنوع کرده بودند.بعد از رفتن اعضای صلیب فرمانده اردوگاه از حاج آقا ابو ترابی می پرسد : چرا شکایت ما را به صلیب سرخ نکردید؟ و حاج آقا در جواب گفته بودند:ما هر دو طرف مسلمانیم نیازی ندیدم که شکایت به غیر مسلمان ببرم.ما و شما اگر بخوایم می تونیم مشکلاتمون رو با هم حل کنیم. فرمانده اردوگاه هم با شنیدن این جواب از سوی آن عارف فرزانه ، شرمسار و خجل از اردوگاه بیرون زده بود.