خاطرات آزاده دلاور تخریبچی سعید نفر ( 10)

خاطرات تخریبچی سعید نفر

خاطرات آزاده دلاور تخریبچی سعید نفر ( 10)

فصل8
اردوگاه موصل 2
نمایی از محوطه داخلی اردوگاه
بلاخره پس از طی مسافتی زیاد به مدت تقریبا یک روز و نصفی ما به اردوگاه موصل رسیدیم. اتوبوسها وارد محوطه اردوگاه شده و متوقف گردیدند. بعد از دقایقی چند نفر با سرهای تراشیده و پاهای برهنه وارد اتوبوس شده و به سمت ما آمدند. من که تصور می کردم اینها عراقی هستند از آن نفری که آمده بود تا مرا از اتوبوس  پیاده کند پرسیدم: عراقی هستی؟ و او درجوابم با لهجه شمالی گفت : عراقی کدومه برار؟منم ایرانی هستم و مثل تو اسیرم . پرسیدم : کدوم عملیات ؟ و او درجوابم گفت : خیبر. با این جواب متوجه شدم که ما را به اردوگاه اسرای عملیات خیبر آورده و اینها کسانی هستند که سالم به اسارت عراقیها در آمده اند و زودتر به این اردوگاه آورده شده اند . آن شخص که از لهجه اش معلوم بود شمالی هست و اسمش حسن بود به من گفت : اون پایین عراقیها کابل به دست آماده استقبال و پذیرایی از شماها هستند و چون شماها مجروحید و مجبورید که با عصا از میون دالان کابلی که اونا تشکیل داده اند عبور کنید خیلی مراقب باشید که کابل و شیلنگ هاشون توی صورت و چشماتون نخوره. بعدها متوجه شدم که این اسیر عزیز چه توصیه حیاتی به من کرده بود چرا که در موصل 4 یکی از اسرا در حین عبور از همین تونل وحشت و کتک در اثر اصابت کابل به چشمش یک چشم خود را از دست داده بود و در اردوگاه دیگر اسیری در اثر اصابت کابلی که به سر آن سه راهی لوله آب بسته بودند به کمرش قطع نخاع شده بود .
من به محض پیاده شدن از اتوبوس همانگونه که آن اسیر گفته بود چشمم به 10-15 سرباز عراقی و تونل وحشتی افتاد که آن ازخدا بی خبرها برای استقبال از ما که مجروح بودیم تشکیل داده بودند و بیرحمانه با کابلهایی که در دست داشتند برسر وصورت بچه ها می زدند.من که دو تا عصا داشتم یکی از عصاها را به کناری انداخته تا بتوانم برای محافظت از چشمانم یک دستم را حائل صورت کرده و با یک عصا لنگان لنگان وارد این تونل وحشت شدم به محض ورود به این دالان  سوزش شدیدی را در کمرم احساس کردم متوجه شدم که اولین کابل را دشت کرده ام .کابل و باتوم بود که بر سر وصورت وبدنم فرود می آمد. سربازان عراقی چنان با حرص و محکم می زدند که از نوک سر تا نوک پا می سوخت و حالت شوک و برق گرفتگی به آدمی دست می داد. در زیر باران شلاق و تازیانه ناخودآگاه بیاد تازیانه خوردن  اسرای مظلوم دشت کربلا  افتادم البته اسارت ما کجا و مصائب اهل بیت (ع) کجا؟ چون اکثریت ما از ناحیه پا مجروح بودیم و حرکت با عصا سرعت حرکت ما را می گرفت همین امر موجب می شد که ما در حین عبور از این تونل وحشت کتک بیشتری نسبت به بقیه افراد نوش جان کنیم.
خاطرات آزاده دلاور تخریبچی سعید نفر ( قسمت دهم)
خاطرات آزاده دلاور تخریبچی سعید نفر ( قسمت دهم)
عکسی از تونل وحشت سربازان عراقی
 بلاخره به هرمصیبتی که بود از آن دالان سربازان دشمن عبور کردم و خودم را به انتهای مسیر رساندم. اسرایی که در انتها ایستاده بودند ما را که خون آلود و کتک خورده از آن تونل وحشت بیرون می آمدیم زیر بغلمان می گرفتند و به سمت آسایشگاه 8 که آسایشگاه مجروحین بود می بردند. درون آسایشگاه وضعی بود ‚ همه سیاه و کبود و کتک خورده روی زمین افتاده بودند .عده ای ناله میکردند و عده ای از درد به خود می پیچیدند. بعد از گذشت چند دقیقه فرمانده عراقی اردوگاه به همراه تعدادی نگهبان وارد آسایشگاه شد وشروع به صحبت برای ما کرد: شما در عین حال که اسیر ما هستید اما مهمان ما و صدام حسین هستید.این را باید بدونید که اینجا مقرراتی داره ‚ اگه کسی مقررات اردوگاه را رعایت کرد راحته و ما هم کاری بهش نداریم اما اگه کسی مخالفت کنه بد می بینه .در ضمن اگر هم کسی در اینجا فکر فرار به سرش بزنه به بدترین شکل مجازات خواهد شد.به مقرارت اینجا احترام بزارید تا ما هم به شما احترام بزاریم. فرمانده عراقی این حرفها را گفت و رفت و من پیش خودم در حالیکه هنوز از درد به خود می پیچیدم می گفتم : خدا رو شکر نمردیم و معنای مهمان بودن و مهمان نوازی رو اونم از نوع عراقیش فهمیدیم.
بعد از رفتن او اسرای اردوگاه همگی با سرهای تراشیده برای خوشامدگویی وارد آسایشگاه شدند و جای خواب و وسایلمان را مرتب کردند. هرکس دنبال همشهری و هم محله ای و چه بسا هم رزم و هم سنگر خودش می گشت . ساعتی به این منوال گذشت که ناگهان صدای سوتی به گوشمان رسید و آن اسرا با گفتن اینکه این صدای سوت آمار است به سرعت برق و باد آسایشگاه ما را ترک کردند.در اینجا برای اینکه ذهن شما خواننده گرامی نسبت به جایی که ما در آن قرار گرفته بودیم روشنتر شود مجبور به توصیف اردوگاه و بعضی قوانین آنجا هستم. اردوگاهی که ما در آن بودیم و 3 اردوگاه کناری آن سالها قبل از جنگ توسط روسها ساخته شده بوده و به عنوان پادگان نظامی جهت تعلیم نیروهای نظامی عراق از آن استفاده می شده است که بعدها در زمان جنگ از این پادگانها به عنوان اردوگاه جهت نگهداری اسرای جنگی استفاده میکردند.
خاطرات آزاده دلاور تخریبچی سعید نفر ( قسمت دهم)
خاطرات آزاده دلاور تخریبچی سعید نفر ( قسمت دهم)
عکس هوایی از چهار اردوگاه موصل
این اردوگاه ها دارای ساختمان و بنای قرص و محکمی بودند که به هیچ عنوان راه نفوذ و فراری برای هیچ اسیری باقی نمی گذاشتند. کف اردوگاهها تا ارتفاع نیم متر بتن ریزی شده بود و دیوارها هم همه از جنس بتن بودند ، بنای ساختمان این اردوگاهها همگی دوطبقه بودند که در طبقه زیرین آن  14  آسایشگاه بزرگ ( قاعه) قرار داشت که اسرا در آنها نگهداری می شدند.
عراقیها درهرکدام از این آسایشگاهها 100 الی 110 اسیر را به زور جا داده بودند بطوریکه اسرا بصورت فشرده در کنار هم می خوابیدند به عبارت دیگر برای هر اسیر دو موزاییک و نصفی جای خواب در نظر گرفته شده بود .به هر اسیر 3 عدد پتوی کهنه و نخ نما به عنوان وسایل خواب می دادند یکی زیرانداز دومی روانداز و پتوی سوم را به عنوان بالشت استفاده می کردیم .جاهای خواب و استراحت به ترتیب از کنار دیوار و از جلوی در ورودی آسایشگاه شروع می شد و همین جور ادامه پیدا میکرد تا وسط آسایشگاه و کنار ستونهای بزرگی که در وسط آسایشگاه وجود داشت . بعضی نقاط آسایشگاه ازجاهای خوب و به اصطلاح خوش آب و هوا محسوب می شد و سرقفلی داشت مثل کنار دیوار و زیر پنجره ها و بعضی جاها هم خوب نبود مثل جایی که در کنار توالت داخل آسایشگاه قرار میگرفت لذا برای اینکه به کسی اجحاف نشود هر دو هفته یکبار جاها بصورت چرخشی عوض می شد و به این ترتیب بچه ها هم جابجا می شدند.
به هر نفر 3 عدد پتوی کهنه و مندرس جهت خواب و استراحت تعلق میگرفت یکی برای زیر یکی برای رو و یکی هم بعنوان بالشت استفاده می شد.درطول سال هم هر 6 ماه یکبار لباس زیر و هر 1 سال هم 1 دست لباس نظامی زرد رنگ به هر اسیری جیره می دادند که بر روی سینه و پشت لباسها اتیکتی کلمه مخفف پی – او – دبلیو به معنای اسیر جنگی نوشته شده بود. بعضی اوقات می شد که از بس ما این لباسها را با کندن جیب ها و سر دوشیها وصله و پینه میکردیم شبیه این لباسهای چهل تیکه می شد. جهت اوقات استراحت و درون آسایشگاه هم سالی یکبار لباس بلند عربی که به آن دشداشه می گفتند میدادند که خوب اکثر بچه ها با آن راحت نبودند روزهای جمعه هم همه اسرا می بایست با دشداشه سر می کردند و لباسهای نظامی را می شستند.
خاطرات آزاده دلاور تخریبچی سعید نفر ( قسمت دهم)
خاطرات آزاده دلاور تخریبچی سعید نفر ( قسمت دهم)