خاطرات اويس زكيخاني از عملیات مرصاد

خاطرات اويس زكيخاني از عملیات مرصاد

خاطرات اويس زكيخاني از عملیات مرصاد

باسمه تعالی

يك روز از دفاع مقدس و بچه‎ هاي تخريب

دقيقاً يادم نيست ولي اين روز مصادف بود با دومين روز تهاجم خبيث ‎ترين موجودات كره زمين عليه كشور ايران اسلامي، عمليات مرصاد را مي‎گويم از داستان روز اول مي‎گذرم با بچه‎ هاي تخريب قرارگاه نجف جهت استحمام به حمام عمومي شهر قهرمان كرمانشاه رفته بوديم كه پس از گذشت چند دقيقه متوجه سر و صداي متصدي حمام شديم كه فرياد مي‎زد كه حمام تعطيل است و دوش‎ها را خالي كنيد.

با تعجب و كمي عجله مستحبات لازم را انجام و وارد بخش ورودي حمام شديم كه ديدم كه مسئول حمام در پاسخ به سوال خانمي كه مي‎پرسيد چرا حمام تعطيل است مي‎گفت عراقي‎ها به چهار زبر رسيدند، پرسيدم چهار زبر كجاست گفت 25 كيلومتري كرمانشاه. با تعجب پرسيدم 25 كيلومتري؟! گفت آري با خود و بچه ها گفتم او اشتباه می كند مگر ما ديشب و ديروز در كرند با شهيد شوشتري و يعقوبي در خصوص پدافند از دشت ذهاب صحبت نمي‎كرديم كه كارمان در پشت تنگه پاتاق با آنان به مشاجره رسيد. بچه ‎ها گفتن چرا، آخر ما روز قبل تا تنگه پاتاق رفته بوديم و در آنجا با پسر مرحوم شهيد غفاري نيز ملاقات داشتيم بله هادي غفاري را مي‎گويم كه آن روز از ولايت دفاع مي‎كرد و متأسفانه امروز در زمين آنها (منافقين) بازي مي‎كند، بگذريم گفتم بچه سريع به پادگان برويد و كليه تجهيزات را براي انهدام پل ها و گردنه ها آماده كنيد و خودم جهت پرس و جو و تصميم گيري به قرارگاه نجف رفتم. ديدم اوضاع شلوغ است خودم را سريع به آقا مرتضي رساندم از ايشان كسب تكليف كردم. دستور ايشان اين بود برو منطقه را بازديد كن و اگر مرا پيدا نكردي با حسن شعباني هماهنگ شو و اگر او را پيدا نكردي خودت تصميم بگير، از اين كه مرتضي تصميم انهدام پل، جاده، تأسيسات را بعد از خود به خودم واگذار كرد كمي تعجب كردم ولي آقا مرتضي است ديگر تصميماتش هميشه يا بيشتر در بحران كارساز بوده است.

مسئول تخريب سپاه چهارم شيرزاد را كه پيدا كردم يك سر به بچه ها زدم و ديدم دارند خرج گود و كوله هاي تخريب را آماده مي‎كنند دستورات لازم را به آنها دادم سپس با شيرزاد به سمت چهار زبر كه از اين پس يا تنگه مرصاد ناميده مي‎شود حركت كرديم در مسير بچه‎هاي تخريب ل43 امام علي را در محل پلي جهت تخريب آن به خط كرديم، به تنگه مرصاد كه رسيديم دستورات لازم را به مسئول تخريب سپاه هشتم در خصوص تخريب پل كوچك در سراهي كوزران به كرمانشاه دادم پس از آن جهت ايجاد خندق به خط اول نبرد يعني در خط الرأس جاده كه بچه ها خاكريز زده بودن رسيديم.

غوغايي بود آن خط تمامي كفر و نفاق و اسلام ناب محمدي آنجا بود شجاعت بچه هاي بسيج تماشايي بود عاشوراي و كربلايي از يك طرف سپاه كفر و نفاق به سركردگي عبيداله زياد زمانه صدام و عمرسعد و شمر زمانه و هندهاي جگرخوار منافق مسعود و مريم و ارذال و اوباش آنها ياد شعري افتادم از شهيد قريشي به دست منافقين در مغازه‎اش در كرج به شهادت رسيد كه در محاصره سوسنگرد مظلوم كه مصادف بود با ايام محرم در سال 59 افتادم كه اين چنين سرود، بيا در شهر سوسنگرد ميدان را تماشا كن – بود جنگ سپاه كفر، ايمان را تماشا كن بيا در تنگه مرصاد ايمان را تماشا كن – غوغايي بود و خداي كه ناظر بر مجاهدان خويش بود آيا نبرد مرصاد همان است كه در فيلم آويني از حاج سيد گرفته شده هرگز اين صحنه ها كه در تنگه بود و در جايي ديگر را ملائك ثبت و ضبط كرده و انشاءاله در قيامت نشان داده خواهد شد. بگذريم، با شيرزاد؟! راه افتاديم به سمت كرمانشاه از او پرسيدم كه جاي ديگري براي نفوذ كفار و منافقين وجود دارد ايشان گفتش آري پشت شهر كرند تنگه‎اي است كه به پادگان آموزشي تيپ نبي اكرم به فرماندهي برادر ناصح مي‎رسد و از آنجا به گهواره و از آنجا به سمت كرمانشاه با خود گفتم يا صاحب الزمان خودت كمك كن فكر كردم براي بررسي آنجا و تصميم‎گيري دير است آقا مرتضي هم كه اختيار داده است پس آمدم كرمانشاه و نيروهاي تخريب قرارگاه نجف بچه ها جهت اجراي عمليات به خط كردم سه خودرو تويوتا و يك موتور، هونداي 250 موتوري كه هميشه آن را براي روز مبادا آماده و به روز نگهداري مي‎كردم بدور از چشم عشق موتورهاي بچه هاي تخريب به راننده ها گفتم كه با فاصله 50 متري از هم حركت كنيم كه مصداق ستون جنگي را پيدا كنيم كه براي كساني كه از محل نبرد به هر نحو كه بر مي‎گشتن نقطه اميدي باشيم مانند يك شمع در تاريكي مطلق و در آن بحران چراغ‎ ه روشن فلاشر‎ها هم چشمك زنان به سمت مقصد حركت كرديم به گهواره كه رسيديم ديديم به به چه پلي! البته از آن پل‎هاي نبود كه دهان تخريب چيان را آب بي‎اندازد ولي بدك هم نبود – پل را بررسي و دستورات لازم را جهت حفظ پل به كساني كه در اطراف آن مستقر بودند دادم از آنجا كه از درگيري در گهواره خبري نبود ستون خود را به سمت پادگان آموزش كه به نام مقدس امام خميني (ره) بود راه افتاديم به پادگان كه رسيديم تمامي تمهيدات ورود به يك پادگان مشكوك را رعايت كرديم پس از تصرف پادگان ابتدا آنچه مهمات و سلاح در آن بود را برداشته و سپس آشپزخانه و انبار آن را مورد تهاجم سريع قرار داديم به به چه گوشتي؟! انباردار از سربازان دريغ كرده بود به دست با كفايت ما فتح و به اسارت در آمد.

پس از اين پيروزي چشمگير به سمت تنگه كرند حركت كرديم به نزديك‎ترين محل از تنگه مي‎رسيديم بچه ها را سامان دادم و براي شناسايي نقاط حساس حركت كرديم.

از دور ديديم ستوني به ما نزديك مي‎شود دستور موضع و دفاع دادم وقتي بيشتر دقت كردم و آنها هم نزديك شدند ديدم بچه هاي خودي هستند، يگان‎هاي موسوم به تيپ روح اله از بچه هاي كميته در اينجا بود كه با جواني  مواجه شدم پيش رفته و سلام كردم گفتم برادر شما گفت من حسنم، شعباني، فرمانده سپاه چهارم بعثت خودم و بچه ها دل گرم‎تر شديم به او گفتم شما منطقه را می شناسي گفت نه گفتم به بچه‎ها استراحت بده با هم برويم شناسايي. حسن دستور استراحت و موضع گيري را صادر كرد با او و دو تا از بچه ها يكي عباس و عبداله كه پسر خاله هم بودن رفتيم موضع شناسايي كنيم.

اولين انتخاب ما ارتفاعي بود كه مشرف به جاده كرند سرپل كه جاده مواصلاتي منطقه به سمت قصرشيرين بود. نيروهاي لازم را در آنجا مستقر كرديم سپس براي تأمين جناح چپ به بالاي ارتفاعي كه تنگه كرند مشرف بود رفتيم پس از بررسي مشاهده گرديد كه منافقين نيروهاي عمده خود را جهت گرفتن جناح جديد در آنجا مستقر كردند، سريع به عقب برگشتيم و بخش نيروهاي باقي مانده جهت دفاع در منتهي اليه آن ارتفاع مستقر نموديم و بخشي از نيروها به علاوه بچه هاي تخريب را جهت پشتيباني و احتمالات غيرقابل پيش‎بيني در احتياط قرار داديم.

پس از تصميم گيري‎‏هاي لازم خودم و يكي از بچه‎هاي تخريب جهت شناسايي جاده به سمت جاده‎اي در منتهي اليه دره حركت كرديم در آنجا يك ديواره و يك آب رو (موسوم به پل كه مي‎توانست پيشروي آنها را كند و يا جلوگيري نمايد) را شناسايي كرديم و برگشتيم. حالا نوبت دشمن ديرين و دوست ديرين انسان‎ها بود كه مي‎بايست به آنها حمله كنيم پس از انتخاب موضع مناسب و تهيه لوازم وسايل لازم را براي اين عمليات آماده كرديم چوب، سنگ، آتش، ميخ و مهمات

و آن دوست و دشمن كسي نبود جز گوشت به اسارت در آمده از پادگان آموزشي، همين طور كه مشغول عذاب گوشت توسط آتش بوديم ناگاه هواپيماهاي عراقي كه جهت پشتيباني از وطن فروشان (منافقين) در آسمان ظاهر شده و اقدام به بمباران كور در منطقه كردند.

پس از ترك هواپيماها صداي تيراندازي شديد و تبادل آتش شنيده شده سريعاً جهت بررسي از نيروها جدا شده و به همراه سرتيم‎هاي تخريب به محل درگيري شتافتيم پس از تشخيص نقطه درگيري سريعاً خود را به نيروهاي درگير رسانديم متوجه شديم خوشبختانه برادران بسيج هوشياري خود را حفظ كرده و در مقابله با منافقين موفق بوده و تعدادي از آنان را به اسارت در آورده‏اند. بلافاصله اسرا را به محلي كه من و برادر شعباني به عنوان محل هدايت بچه ها تعيين كرده بوديم برده و شروع به بازجويي از آنان كرديم.

ابتدا از ظاهر آنها متوجه شديم كه اينان خيلي هم منافق نيستند چرا كه چهره نفاق چهر‎ه اي است كه با كمي دقت متوجه آن مي‎شديد چرا كه خداوند متعال فرموده مؤمنين من اثر سجود دين در چهره هاي آنان با نورانيت كه دارد و خداوند در چهره او به واسطه ايمان قرار مي‎دهد او را از منافق و كافر و مشرك جدا مي‎كند، بگذريم از اسيران سوال كرديم كه چه خبر؟ ابتدا از دادن جواب طرفه مي‎رفتند، يكي از آنها گفت كه شما هم از ما هستيد، با تعجب پرسيدم يعني چه؟ گفت يعني اين كه شما داريد ما را امتحان مي‎كنيد؟ پرسيدم امتحان؟ چه امتحاني؟ گفت شما هم از برادران مجاهد هستيد كه لباس نيروهاي ايراني را پوشيده‎ايد؟ هر چه جلوتر مي‎رفتيم بر تعجب همه ما افزون مي‎شد. گفتيم بيشتر توضيح بده او گفت مگر شما از سازمان منافقين نيستيد و داريد ما را امتحان مي‎كنيد؟ گفتيم چه امتحاني؟ گفت امتحان اين كه آيا ما به شما خيانت مي‎كنيم يا خير؟

متوجه شديم كه كلكي در كار است؟! و آن حيله اين است كه اين اسرا فكر مي‎كنند كه ماها نيروهاي سازمان منافقين هستيم كه شروع كرديم براي آنها دليل آوردن كه ما پاسداريم، بسيجي هستيم، و از بچه‎هاي كميته اينجا هستيم، و شروع به ارائه نشاني شديم كه مثلاً آيا از اين امكانات كه ما داريم شما هم داشته‎ايد يا خير و غيره و ذالك توانستيم آنها را قانع كنيم كه ما نيروي كشور جمهوري اسلامي هستيم.

پس از دادن اطمينان لازم به آنها لب به اعتراف گشودن كه بله ما سربازي‎هاي لشگر قزوين هستيم در عمليات موسوم به چلچراغ و يا فروغ جاويدان در مهران به اسارت منافقين درآمديم و به ما گفته اند اگر می خواهيد آزاد شويد بايد در اين عمليات ما را همراهي كنيد كه به تهران برسيم و آنجا مسئوليت مي‎گيريد، فرماندار، بخشدار و سمت‎هاي اين چنيني به شما مي دهيم ما هم به جهت خلاصي از اسارت آنها را همراهي كرديم تا اينجا.

آنها می گفتند ظاهراً پس از عدم موفقيت منافقين در عبور از گردنه مرصاد مي خواستند فلش ادامه عمليات را از گردنه به سمت گهواره و جوانرود و كامياران و كرمانشاه تغيير دهند، ولي با استقرار نيروها توسط سپاه چهارم و حضور ما در اين نقطه دست به يك حيله و مكر بزرگ عليه نيروهاي خود زدند و آن اين بود البته با توجه به اظهارات اسيران.

و آن حيله اين بود كه به نيروهاي تحت امر خود وانمود كرده كه كل اين منطقه در تصرف ماست و ما براي حفظ آمادگي رزمي و ارتقاء توان هجومي اقدام به طراحي يك مانور كرده ايم كه نيروهايي كه در اين ارتفاع مستقر هستند نيروهاي خودمان هستند و آنها به سمت شما تيراندازي كرده ولي به شما شليك نمي‎كنند شما با رعايت تمام نكات رزم براي تصرف اين ارتفاع حركت كنيد.

نيروهاي اسير ايراني كه فكر مي‎كردن نيروهاي مستقر در ارتفاع از خودشان هستند در كمال آرامش و اطمنيان به سمت ما حركت كرده غافل از اين كه با نيروهاي مدافع ايراني مواجه شدن و به اسارت در آمدند.

تحليل فرماندهان منافقين اين بود كه اگر اين نيروهاي خط شكن بتوانند به ارتفاعات برسند از دو حال خارج نيست يك يا با ديدن نيروهاي ايراني با آنها درگيري می شوند و ارتفاع را تصرف می كنند و يا اين كه توسط نيروهاي ايراني اين مهاجمين كشته می شوند. پس در هر دو صورت موفقيت كسب كرده در صورت عدم متصرف ارتفاع، از شر سربازان اسير ايران خلاص می شوند و در عقب نشيني به سمت عراق با خيال راحت تر و دردسر كمتر عقب می كشند.

ما انصافاً از تعجب داشتيم شاخ در می ‎آورديم، يعني نفاق تا اين اندازه گرگ‎ها هم اين گونه به هم خيانت نمي کنند امروزه 25/2/92 كه دارم اين وقايع را براي برادر عزيزم حسن شعباني می نويسم پي به اين نكته مي‎برم كه كساني كه مدعي مبارزه با امپرياليسم بودند امروز چگونه با از بين بردن بهترين فرزندان كشور و ذبح كردن آنها به پاي آمريكا چگونه براي خروج از ليست تروريستي امريكا به دريوزگي افتادند و به ياد فرمايش آن پير عظيم شأن آن امام همام آن اسطوره تاريخ بشريت آن انسان والا خميني زيبا افتادم كه فرمود منافقين از كنار هم بدترن و اينها كمونيست‎هاي امريكايي هستن كه چگونه براي رسيدن به اهداف كثيف خود علاوه بر قرباني كردن انسان‎هاي بي گناه همچون اسيران و سربازان ايران به آنها اين چنين دروغ بگويند و آنها را به كام مرگ بفرستند، قضاوت با شما خواننده عزيز.

بگذريم پس از شدت درگيري به لطف خدا و با شجاعت برادران، پس از تله گذاري محلي كه براي جلوگيري از نفوذ آنان در نظر گرفته بوديم و انهدام آن و استقرار نيروهاي تخريب در مسير جاده و شليك آرپي‎جي و تيراندازي شديد از نفوذ آنها جلوگيري كرده و با تعداد محدود نيرو و امداد خداوند منافقين را قلع و قمع كرده و تثبيت موقعيت را به نیروهاي ديگر سپرده و جهت انجام مأموريت ديگر به كرمانشاه قهرمان مراجعت كرديم.

والسلام

اويس زكيخاني

مسئول تخريب سابق قرارگاه نجف و ستاد كل

نيروهاي مسلح در غرب كشور

25/2/92