خاطرات آزاده دلاور تخریبچی سعید نفر(38)
فصل 36
زیارت کربلا
چند وقتی از موضوع آتش بس می گذشت که یکی از عجیبترین جریانات دوران اسارت رفتن اسرا به زیارت کربلا و نجف اتفاق افتاد .موضوع از این قرار بود که از آنجایی که دشمن از عشق و علاقه قلبی اسرا نسبت به امام حسین (ع) و زیارت کربلا یطور دقیق آگاهی و اطلاع داشت چند ماهی پس از جریان قطعنامه عراقیها به این فکر افتادند تا با بردن اسرا به زیارت عتبات عالیات ‚تا عکسبرداری و فیلمبرداری وارسال و مخابره آن به تمام دنیا یک بهره برداری تبلیغاتی از این جریان بکنند و این گونه عنوان کنند که رفتارشان با اسیران ایرانی تاچه اندازه خوب و بشر دوستانه هست. اما غافل از این بودند که اسرا حواسشان جمع تر از این حرفها می باشد.
در ابتدا درخواست دشمن مبنی بر زیارت رفتن اسرا علیرغم میل شدید باطنی با مخالفت شدید اسرا در تمام اردوگاهها روبرو گردید و پس از اصرار فراوان عراقیها ‚ با توجه به رهنمودهای حاج آقای ابوترابی آن سید فرزانه قرار بر این شد که اسرا به شرطی به این سفر زیارتی بروند که دشمن متعهد گردد هیچگونه مسئله تبلیغاتی حتی یک دوربین در کار نباشد.
عراقیها که می خواستند به هر نحو که شده این قضیه اتفاق بیفتد با شروط اسرا موافقت کردند و به این ترتیب زیارت کربلای معلی و نجف اشرف نصیب بسیاری از اسرا گردید و از نظر من این لطفی بود که از جانب امام حسین (ع) شامل حال این بچه ها که به عشق ایشان و کربلای معلی جنگیده بودند شده بود و آن امام شهید نیز با دعوتشان از این اسیران رنج دیده در طول اسارت می خواستند مزد اسرا را داده و آنها بدون زیارت و دست خالی از عراق خارج نشوند.
درخصوص نحوه زیارت باید خدمتتان عرض کنم که هر 3 آسایشگاه را با هم به زیارت می بردند .هنگامی که با اتوبوس به جلوی درب صحن حرم شریف امام حسین رسیدیم مشاهده کردیم که حرم توسط نیروهای امنیتی قرق شده و خالی از مردم عادی است و مردم شیعه کربلا در حالیکه از دیدن وضعیت ما ناراحت و آشفته بودند و حتی بعضی از ایشان برای ما گریه می کردند در فاصله ای دور از اتوبوس ها ما را به نظاره نشسته بودند.اسرا به محض اینکه اتوبوس ترمز کرد با دیدن گنبد و بارگاه سالار شهیدان از خود بیخود می شدند و گریه کنان و بر سر زنان همگی بدون استثنا از پلکان اتوبوس تا خود ضریح شریف را این مسافت تقریبا طولانی را سینه خیز طی کردند.
آری سینه خیز به این دلیل که در شبهای عملیات به هوای فتح کربلا سینه خیز به سمت دشمن می رفتند و گریه کنان به این دلیل که می دیدند در حالی به این زیارت مشرف شده اند که دوستان شهیدشان که سالها در کنار هم جنگیده بودند و حالا دیگر در کنارشان نبودند چقدر آرزو داشتند که چنین روزی را ببینند.اسرا مانند پروانه به دور ضریح مطهر می چرخیدند و گریه کنان با امام و مولای خودشان درد دل می کردند .
یکی را دیدم که عکس دوست و هم رزم شهیدش را درون ضریح می انداخت و در حالیکه از شدت گریه هق هق می کرد می گفت: حسین جان این عکس دوستمه .اونو خوب می شناسی سربازت بود خیلی دوست داشت که یک روزی کربلا آزاد بشه و بیاد از نزدیک شما رو زیارت کند اما حالا به جای خودش که شهید شده عکسشو آوردم.عراقیها تنها یک ربع ساعت زمان برای زیارت داده بودند و این یک ربع مثل برق و باد گذشت اما مگر اسرا ‚ این عشاق حضرت حسین (ع) به این راحتی ها از معشوق دل می کندند. بعداز سالها تازه به آرزویشان رسیده بودند و هیچکس دلش نمی آمد که از ضریح جدا شود.
سربازان دشمن به رسم دیرینه اجدادشان با کابل و تازیانه به جان اسرا افتادند و در حالیکه فریاد میزدند : یاالله وقت تمومه خارج بشین ‚ اسرا را کتک زده و بیرون می انداختند اما بچه ها که از زیارت مولا و مقتدایشان سیر نمی شدند از در دیگر به قیمت کتک خوردن بیشتر هم که بود دوباره می آمدند و خود را به ضریح مطهر می رساندند .
دیدن این صحنه ها بی اختیار آدمی را به یاد اسرای کربلا و تازیانه خوردنشان از دست شقی ترین موجودات روی زمین می انداخت.به هر ترتیبی که بود و با زور کتک و کابل و شلاق عراقیها اسرا را از حرم امام حسین (ع) بیرون آورده و از آنجا پای پیاده از راه بین الحرمین ‚ به حرم حضرت ابوالفضل العباس قمر بنی هاشم (ع) بردند. در آنجا هم مشابه آنچه در حرم امام حسین (ع) رخ داده بود اتفاق افتاد هنگامی که عراقیها دیدند در اینجا هم بچه ها دست بردار نیستند و به این راحتی از حرم با صفای حضرت ابوالفضل (ع) دل نمی کنند تصمیم به ضرب و شتم دوباره اسرا گرفتند .
تازه کتک زدن اسرا را شروع کرده بودند که یکی از بچه های عرب زبان اردوگاه که از اعتقادات اینها به خوبی خبر داشت و می دانست اینها تا چه حد از غضب آقا قمر بنی هاشم می ترسند با صدای بلند فریاد زد: به خدا قسم اگه ما رو بزنید و نزارید سر فرصت آقا رو زیارت کنیم شکایتتون رو همین جا به خود آقا می کنم. با شنیدن این حرف رنگ از رخسار عراقیها پرید و آن شخصی که مسئول استخبارات و همه کاره بود با دستپاچگی گفت: باشه زیارت کنید ما با شما کاری نداریم فقط شکایت نکنید ما به شما بیشتر وقت می دیم خوب شد؟ حالا راضی شدید ؟ و اینگونه شد که ما توانستیم یک دل سیر آقا را زیارت کنیم هرچند که اگر تمام عمر را هم در کنارمرقد این بزرگواران بگذرانی بازهم کم است ودلت راضی نمی شود از کنار ضریح مبارکشان دور شوی اما با توجه به شرایط ما باز هم این مقدار وقت برای ما غنیمت بود.
بعد از آن به سمت نجف اشرف حرکت کرده و پس از زیارت مرقد مطهر امیرالمومنین حضرت علی(ع) و اقامه نماز ظهر ناهار را مهمان آن حضرت بودیم .با تمام شدن کار زیارت عراقیها دوباره ما را به اردوگاه برگرداندند.پس از برگشت به اردوگاه یکی از آسایشگاهها از ما به عنوان زیارت قبولی استقبال و پذیرایی کرد که بسیار کار جالب و خاطره انگیزی بود البته در یکی از همین زیارتها تعدادی از اسرا در حرم حضرت ابوالفضل العباس (ع) شعار ابوافضل علمدار خمینی را نگه دار را سر داده بودند که همین شعار دادن موجب ترس و وحشت از شورش اسرا شده بود و در نتیجه روند بردن بقیه اسرا برای زیارت عتبات از سوی دشمن قطع گردید.