خاطرات آزاده دلاور تخریبچی سعید نفر (36)
فصل 34
پذیرش قطعنامه
یکی از خاطرات تلخ من در ایام اسارت مربوط می شود به قضیه آتش بس وقبول قطعنامه از سوی ایران در سال 67. در یکی از روزهای تابستان سال 67 حوالی ساعت 8 بود که متوجه شدیم نگهبانان عراقی اقدام تیراندازی هوایی کرده اند و متعاقب آن بلندگوهای اردوگاه شروع به پخش آهنگهای شاد و حماسی عربی کردند. ما که نمی دانستیم موضوع از چه قرار است و همگی تعجب کرده بودیم از یکی از نگهبان ها که خیلی شاد و خوشحال به نظر می رسید علت آن سر و صداها را پرسیدیم و او در جواب با خنده و خوشحالی گفت : مگه خبر ندارید؟ جنگ تموم شد ایران قطعنامه رو پذیرفت و به زودی آتش بس برقرار خواهد شد.هیچکدام از ما باورمان نمی شد.با خود می گفتیم که حتما نگهبان عراقی مزاح کرده و یا دروغ گفته.اما در کمال تعجب دیدیم که رادیو بغداد ساز و آوازش را قطع کرده و به زبان عربی بیانیه صدام در خصوص پایان جنگ و آتش بس و نیز جملاتی از قول حضرت امام در خصوص پذیرش قطعنامه پخش کرد و بعد از آن دوباره شروع به پخش ساز و آواز نمود. انگار دنیا را توی سرمان زده اند با شنیدن این حرف انگار که آب سردی بر روی ما ریخته باشند همگی شوکه شده بودیم. ازشدت ناراحتی اشک در چشمانمان حلقه زده بود و هاج واج به همدیگر نگاه می کردیم. عصر که شد هر کس در گوشه ای از آسایشگاه چمباتمه زده بود و سکوت محض تمام فضای آسایشگاه را فرا گرفته بود.باورمان نمی شد و یا بهتر بگویم نمی خواستیم باور کنیم که جنگ اینگونه تمام شده است. ممد گازی که از کنار پنجره آسایشگاه ما رد می شد و از این عکس العمل اسرا تعجب کرده بود من را که در آن موقع مسئول آسایشگاه بودم صدا کرده و پرسید: اینا چرا خوشحال نیستند ؟ من در جواب گفتم : چون جنگ تموم شده خوشحال نیستند و ناراحتند. ممد گازی که داشت از تعجب شاخ در می آورد با عصبانیت فریاد کشید: والله شماها دیونه اید .به جای اینکه از این موضوع خوشحال باشید که جنگ تموم شده و به زودی پیش خونواده هاتون برمی گردید ناراحت هستید و گریه می کنید.شماها دیگه چه جور آدمهایی هستید؟ نگهبان عراقی با گفتن این جملات از آنجا دور شد و ما را با دنیایی از غم و اندوه تنها گذاشت.هیچکس باورش نمی شد که جنگ اینجوری و به این صورت تمام شده باشد. نه اینکه ما جنگ را دوست داشته باشیم ولی آن همه شهید و جانباز ‚ این همه سختی کشیدن در اسارت ‚ آن همه آرزوی پیروزی در جنگ و آرزوی فتح بغداد و سرنگونی صدام ‚آرزوی نماز خواندن در کربلا در پشت سر امام و دهها آرزوی دیگر که با شنیدن این خبر آتش بس همه را از دست رفته می دیدیم آیا واقعا قرار بود جنگ این گونه تمام شود؟ این سوال و دهها سوال دیگر از این قبیل در سرمان چرخ میزد که برای هیچکدامشان هیچ جواب قانع کننده ای نداشتیم الا یک جواب اطاعت بی چون و چرا از امام و رهبرمان .
ما براستی اگر خودمان را سرباز امام می دانستیم می بایست حرف امام و تصمیم ایشان برایمان حجت باشد پس باید اطاعت می کردیم هر چند که باب میلمان نباشد همان گونه که متوجه شدیم با گفتن جمله نوشیدن جام زهر این توافق مورد رضایت و خواست قلبی خود حضرت امام هم نبوده با خود می گفتیم حتما مصلحتی در کار بوده که امام به یکباره قطعنامه 598 سازمان ملل را پذیرفته است و ایشان از خیلی مسائل پشت پرده خبر دارند که ما در جریان آنها نیستیم .چاره ای نبود این واقعیتی بود که باید می پذیرفتیم برای ما که هرچند که قبول پایان جنگ با این سر و شکل برایمان خیلی سخت بود اما امر ولی فقیه را با دل و جان پذیرا شدیم و با این قضیه کنار آمدیم