جبهه، پر از اشارت های ناب بود
جبهه، پر از اشارت های ناب بود. آن روز در بارش آیات ناب، شاید حواس مان به خیلی چیز ها نبود و از خیلی چیز ها هم به سادگی می گذشتیم. خب، طبیعی هم هست. در حضور خورشید، ستاره هم که باشد، ناپیداست و حتی بالاتر؛ ماه هم به چشم نمی آید. آن فصل پر فضیلت هم همین طور بود. در شکوه آفتاب شهادت، ماه و ستاره ، جلوه ای نداشتند اما امروز پس از سه دهه که نگاه می کنیم به آن روز ها خیلی چیز ها دیدنی است و خیلی از پیام ها خواندنی. خب، این هم طبیعی است. در نبود خورشید، به مهتاب و ماه باید دلخوش بود و آن هم که نباشد باید به ستاره ها چشم داشت برای پیدا کردن راه. تازه در نبود ستاره ها، یک چراغ فانوس هم راه را نشان می دهد و گاه یک شمع، انجمنی را گرد می آورد و به معاشقه با پروانه می پردازد و هوش از سر عالم و عاشق و عامی می برد تا نقاش، قلم بر بوم زند و شاعر به غزل برخیزد و سراغ یار رفته بگیرد که؛ شمع و گل و پروانه و بلبل همه جمعند/ ای دوست بیا رحم به تنهایی ما کن…. حالا، این شده است قصه ما در حسرت روزهای آفتابی میادین مبن دفاع مقدس.
دیگر شهید تخریبچی بر خاک نمی افتد تا عشق به آسمان برخیزد و معرفت ، ملک و ملکوت را در نوردد. دیگر جانباز تخریبچی به خون خود مهتاب را بر زمین نقاشی نمی کند. دیگر مردی خاکی پوش از کوچه ها نمی گذرد تا خدا را به یاد ها آورد. در روزگاری چنین خشکسال ما به نشانه ها و خاطرات آن روز ها دلخوشیم و از هر اثر، پی موثر می گردیم و با او همراه می شویم. چفیه، پیشانی بند، فانسقه، کلاه آهنی، سیم چین و…. همه آن نماد ها، بارها و بارها ما را به آن روز ها برده و غبار از ما برگرفته است. همه آن ها برای ما عزیزند حتی آن لیوان های پلاستیکی قرمز که با لب های ذکر گوی رزمندگان، راز ها داشتند. دیروز که باز کوچه گرد خاطرات در فضای مجازی بودم به این مطلب رسیدم که مثل یک معبر می تواند از دل میدان مین فراموشی و غفلت، دوباره ما را به منطقه امن آن منطق برتر برساند. شما هم بخوانید، من هم برای چندمین بار با شما می خوانم؛ یادش_بخیر آن روز های ناب و آن شب های آفتابی آفتابی آفتابی.
یادش بخیرسادگی سادگی سادگی یادش بخیرشهید عاصمی، شهید امیر اسدی ، شهید خدامراد زارع ، شهید علی اصغر آل آقا، شهید بهزاد قبادی، شهید اکبر رنجبر و ….. یادش بخیر نماد های ماندگار یادش بخیر چایی و کتری یادش بخیر….. خلوص لیوان_قرمزها را میگویم! که اگر چایی صبحانه داشتند یا گاهی هم شربت شهادت رنگ عوض نمیکردند!! کاش آدمهای مهم، مثل آن لیوان_قرمزها بودند؛ که از پستها رنگی عوض نمیشد! من چند بار دیگر هم این پست را می خوانم. شما هم یک بار دیگر بخوانید لطفا.بخوانید و ببینید برخی افراد چطور رنگ در رنگ می شوند و هر جا که می روند، رنگ آنجا را می گیرند. اصلا بی خیال رنگ و رنگ گرفتن، مگر این ها علامه و همه فن حریفند که تا از این پست، بر داشته می شوند، در پست دیگر می نشینند؟ مگر همه تخصص ها را دارند این حضرات که از این نهاد به آن نهاد می روند که میان ماموریت هاشان به لحاظ تخصصی، هزار فرسنگ فاصله است؟ این ها تخصص ندارند بلکه رنگ دارند و مدام هم عوض می کنند و این گونه است که همواره صاحب پست و« دائم المسئولیت» اند و جوانان عالم و دانش آموخته باید زیر دست آنان کار کنند که اگر به توان علمی و احرایی باشد، صد تا مثل آن ها باید زیر نظز جوانان شایسته ما کار کنند اما…
یاد لیوان های قرمز بخیر و یاد مردانی که انقلاب و ایران و منافع ملی و حق التاس و بیت المال، خط قرمز شان بود که به جان، پاسش می داشتند اما امروز… چه بدند این بلور های هزار رنگ!