جاده‌ی خندق

روایت تخریبچی خلیل قاطبی از شهید مصطفی بهادری- دوره ی آموزشی- طحل ها- موشک رعد- جاده ی خندق- شیمیایی

جاده‌ی خندق

جاده‌ی خندق

اولين دشمن یک تخریب‌چی در دل شب، زمين است. زميني كه به انواع مين آلوده است و دقت بسياری لازم است تا در تاريكي مطلق سوراخ ريز ضامن مين را بيابد و با آرامش خنثي كند. سيم تله را بايد در بوته‌زارها، نيزارها و باتلاق‌ها كشف و تله انفجاري را خنثي کند.

خاطرم هست داشتیم برای عملیات بدرآماده می‌شدیم. سردار جعفري(فرمانده كنوني سپاه پاسداران) فرمانده‌ی قرارگاه قدس بودند، ايشان ما را خواستند. من، سردار جعفري و سردار بشردوست، از فرماندهان قرارگاه، جلسه‌اي تشكيل داديم. سردار جعفري گفت:

آبروي عمليات بدر در جاده‌ی خندق است و شما و بچه‌هاي تخريب بايد اين جاده را منفجر كنيد.

جاده خندق 13كيلومتري طول داشت و دشمن تمام توانش را روي اين جاده گذاشته بود. عرض جاده خندق حدود 15متر  و بسيار محكم و سفت بود. من با سردار جعفري صحبت كردم و گفتم:

 مي‌پذيرم اما شرط دارد! از تنها كسي كه دستور مي‌گيرم، شخص شما باشد.

چون كار، ويژگي‌هاي خاصي داشت، به شخصه رفتم و به او گفتم:

 ما آمده‌ايم اين‌جا و بايد كاري انجام دهيم.

دشمن آماده شده كه جاده ی خندق را بگيرد. پل‌هاي آماده به نصب در منطقه به راحتي روي اين برش قابل نصب بود و بايد حدود 10متري تعريض می‌شد. شب و زماني كه از آخرين سنگرهاي نيروي خودي وارد ابتداي جاده‌ی خندق شدم، تا زانو در خاكستر فرو‌رفتم. اين به‌خاطر بقايا و خاكسترهاي انفجارات متراكم و گسترده‌ی دشمن بود. دشمن با دوربين‌هاي مادون قرمزي كه داشت، به راحتي نيروهاي ما را مورد اصابت گلوله قرار مي‌داد. فاصله‌ی ما با عراقی‌ها 55‌متر بود و می‌بایست کار تخریب در فاصله‌ی 40 متری عراقی‌ها انجام می‌‌شد.

در تاریکی شب دشمن به کمک دوربین‌های مادون قرمز دید خوبی نسبت به ما داشت که کار را بسیار سخت و دشوار می‌کرد. ما يك هفته‌اي در منطقه بوديم و دنبال زماني مي‌گشتيم كه دشمن حساسيتش كمتر شود.

ديديم اگر برويم در فاصله 20-10 متري عراقي‌ها بايستيم سربازان عراقي حتي با سنگ هم می‌‌توانند ما را بزنند. لذا تنها راه، استفاده از موشك رعد بود. موشك رعد موشكی شناور بود. ما آمديم و براي اين مأموريت سخت از میان بچه‌ها چند نفر را انتخاب كرديم نيروها زياد بودند اما هر كسي نمي‌توانست اين مأموريت سخت را در جلو چشم دشمن بر عهده‌ی بگيرد و بهترين كسي كه از عهده‌ی اين عمليات بر مي‌آمد، مصطفي بهادري بود.

يكي از بچه‌ها آمد و گفت:

مرا حلال كنيد. ما مي‌خواهيم برويم و حتماً شهيد مي‌شويم. من به او گفتم: لازم نيست تو بيايي من آدم‌هاي با روحيه را مي‌برم و ما مي‌خواهيم به دشمن ضربه بزنيم.

 به او گفتم:

 ان‌شاءالله وقتي بر‌گشتيم، صد‌تا حوري و قوري به تو مي‌دهم و تو لازم نيست بيايي! گفتم:

«كسي كه چنين مأموريت سختي را مي‌خواهد انجام دهد، بايد بشاش و سرزنده باشد.» يكي از آدم‌هايي كه خيلي بشاش و سرزنده بود و تير و تركش و موج‌ حالي‌اش نبود، مصطفي بهادري بود.‌

مصطفی بهادري، محمود اسد‌زاده، حسن آل‌كرد و دهقان با دو قايق چهار موشك رعد را انتقال داديم. من جلو بودم و سرگروه هم مصطفي بهادري بود. يك لحظه ديدم صداي قايق موتوري مي‌آيد. قايق‌هاي خودي بودند. گفتم سريع جلو آن‌ها را بگيريدكه اگر چهار موشك منفجر شود زمين و زمان را زير و رو مي‌كند و بچه‌ها رفتند و به سرعت آن‌ها را از منطقه دور کردند.

 زمان انجام عملیات بود. موشك‌ها را جدا كرديم، بهادري اولين نفر بود خودش و چند نفر از بچه‌ها اولين موشك را حركت دادند. چهار تا موشك برديم، ناگهان مصطفي در حالي‌كه در آب‌هاي هور راه مي‌رفت، گفت: مواظب باشيد اين‌جا يك شير خوابيده است. آب تا كمر ما بود و ما با لمس دست به سمت جلو مي‌رفتيم. يكي ديگر از بچه‌ها آمد و گفت:

« نه بابا فكر كنم سگ است» نفر سوم آقاي آل‌كرد بودند دست زد و ديد كه يك جنازه‌ی عراقي است كه موهايش در آب حركت مي‌كرد و چون چند روز مانده و تورم كرده بود. بچه‌ها با شوخي و بذله‌گويي در مورد این اتفاق به سمت خطرناك‌ترين مأموريت مي‌رفتند. آن‌ها در قيد دشمن نبودند و در حال و هوايي ديگر سیر می کردند.

در حين كار و در40‌ متري عراقي‌ها حفظ روحيه خيلي مهم بود. كافي بود تركش به يكي از موشك‌ها بخورد؛ همه ما مي‌رفتيم هوا. موشك‌ها را آماده شليك كرديم و از آن‌ها سيم كشيديم به عقب و بچه‌ها را فرستاديم عقب. مصطفي آمد و گفت: آقاي علي‌پور، يكي از موشك‌ها ضامنش شكسته است. گفتم: ايرادي ندارد و شليك مي‌كنيم، در سنگري پنهان شديم. من ماندم و آقاي اسكندري و مسئول تخريب لشكر14 امام‌حسين‌(ع)، آقاي قاسمي. چهار موشك شليك کردیم. به جاده اصابت كردند و جاده منفجر شد. موشكي كه ضامنش شكسته بود منفجر نشد. منطقه آب گرفتگي داشت و دو طرف جاده آب بود. بايد آن يكي هم منفجر مي‌شد تا دشمن از شكل موشك و طراحي موشك مطلع نشود. به محض اين‌كه موشك‌ها منفجر شدند، دشمن زمين و زمان را زير آتش گرفت. ما سوار قايق موتوري شديم و آمديم عقب.

 بلافاصله به مصطفي گفتم: مصطفي بايد بروي و موشك را منفجر كني.

 گفت: كي بروم؟

گفتم: همين حالا.

او گفت: چشم.

 بدون اين‌كه حتي يك لحظه مكث كند، رفت. خودش و آقاي اسكندري با هم رفتند و مواد منفجره را در قسمت انتهايي موشك قرار دادند تا موشك منفجر شود.

موشك در خاك‌ گير كرده بود. آن‌ها در حال كندن خاك‌هاي دور و بر موشك بودندكه تعدادي از عراقي‌ها آمدند كه بيايند و محل انفجار را ببينند، بهادري با شوخ‌طبعي براي ما تعريف مي‌كرد كه ما مثل گربه خاك‌ها را با دست كنار زديم تا به انتهای موشك راه پيدا كرديم. قالب c4 را گذاشتيم. مدار‌كشي كرديم و روشن كرديم و آمديم. يعني زماني عراقي‌ها در آن نقطه قرار گرفتند، موشك هم منفجر شد و حدود 10 نفر از آن‌ها کشته شدند.

راوی : عبدمحمد علی پور دشت بزرگ

برگرفته از کتاب ” انتهای معبر ” به کوشش افتخار فرج و سیده نجات حسینی صفحه 77