بچه گرگان
مادر شهیدی که آسمانی شد
یک سبد عذرخواهی هدیه روز مادر
«یک سبد عذرخواهی هدیه روز مادر»
مادر
مادر یعنی عین و شین و قاف
مادر تمام عشق ناب
مادر یعنی مهتاب
نه بلکه آفتاب عالمتاب
مادر کان کرم،
مادر
دریای جود
مادر هستیبخش بلطف یزدان کرد مرا موجود
مادر
دریای سخاوت، سیرابم نموده از شیره جانش
مهر محبت مهر مادر که از بدو تولد نشسته بر جانم، تا ابد از مِهرش برای همیشه سرشار و شادانم.
مادر مهربانی را معنی کرد و مرا میوه دل نامید، و من از دل پردردش هیچگاه با خبر نشدم و اشکهایش همیشه پنهان و دردهایش نهان،
مادر گوهری گرانبها، تا بود قدرش را ندانستیم ما، ولی او هرگز فراموشمان نکرد و دعایش را همیشه همراهمان کرد.
مادر همیشه از دردم درد داشت و در تنهاییش از قصه غصههایم صبر، چشمانش چون ابر بهار اشکبار، ولی تنها باری که از گریهام از ته دل خندید، پس از زادن من بود
مادر بیدار شبهای تارم.
مادر غمخوار غمه ای بیشمارم.
مادر تبدار تبهای بسیارم.
مادر اولین کسی که خود را سیر وا مینمود در بیرونقی سفرهها.
مادر بیاشتهاترین در هنگام گل کردن اشتهایم.
مادر در هنگام خطر، سپر استوارم.
او هرگز بی من نمینوشید، بی من نمیپوشید، میوه نوبر در میهمانیهایش گلو گیر،
مادر
در سفرها همیشه به یاد من، بهترین سوغاتهایش تحفه من
مادر
اکنون تنهای تنهایم و به انتظار دعایت، سخت دلم گرفته، بهانهای میجویم و کلید بهشت را که مدتی گم کردهام زیر پاهای استوارت میجویم.
مادر
چقدر زود پیر شدی، کاش که زودتر میفهمیدم زمان با تو بودن کوتاه است و چه کوتاهیها در حقیقت داشتهام ولی
اکنون در روز مادر کادوی من یک سبد عذرخواهی است و از ته دل میگویم:
مادر مهربان، مادر بهتر از جان
فرزند کوچکت همچنان محتاج دعایت.
«مادر روزت مبارک»
*******
ابراهیم مهدوی همچنین به نقل خاطراتی از مادر شهید والامقام «زکریا مهدوی» پرداخته است تا عظمت و مهربانی یک مادر را بازخوانی کند؛ خواندن این خاطره دلانگیز خالی از لطف نیست.
دلم آرام گرفت
مادر پس از شهادت زکریا عجیب بیتاب شده بود، لحظهای آرام و قرار نداشت مثل ساره سعی، صفا و مروهاش مسیر امامزاده عبدالله «گلزار شهدا» و خانه شده بود.
پس از هفتمین روز شهادتش به فکرش رسید شاید با دیدن چند قطره خون شهیدش آرام یابد لذا برای این کار به دنبال تابوتی میگردد که شهید را از جبهه آورده است.
مادر میگوید: به اتفاق فرزند کوچکم یعقوب که آن زمان در کلاس اول راهنمایی درس میخواند راهی امامزاده عبدالله شدیم و در کنار غسالخانه حدود 20 تابوتی که در روزهای اخیر با آنها شهید آورده بودند دیدیم که بر روی هم چیده بودند و ما در کنار تابوتها ایستادیم
و من به عشق یافتن اثری از شهیدم یکی یکی تابوتها را به کنار میگذاشتم و یعقوب اسامی شهدا را میخواند، در همین حال که مشغول خواندن نام شهدا بودیم خانمی رسید و گفت مادر به دنبال چه چیزی میگردی؟ گفتم به دنبال قطره خونی که گمش کردهام!
خانم در جواب گفت: مادر به دنبال چیزی که در راه خدا دادی نگرد.
با شنیدن این جملهاش دلم آرام گرفت و هنوز آن آرامش در دلم هست.
مادر شهید مهدوی: فرزندم نمونهی نمونه بود
خرداد ماه فصل امتحانات بود و اواخر خرداد نتایج آن اعلام شده بود، مادر بیتاب بیتاب، لحظهای آرام و قرار نداشت،
برخی والدین برای گرفتن نتایج امتحانات به مدرسه میرفتند
و مادر شهید میگفت: منم بیطاقت به سمت مدرسه روانه شدم، وقتی به درب مدرسه رسیدم پارچهای بر سر درب مدرسه دیدم که نوشته شده بود «شهادت بسیجی شهید زکریا مهدوی را گرامی میداریم»، کوهی از غم مرا فرا گرفت و من سر به دیوار مدرسه گذاشتم و هایهای میگریستم، از بالای طبقه دوم مدرسه ایرانشهر مدیر مدرسه که مرا نمیشناخت با صدای بلند گفت: «مادر چرا گریه میکنی؟ اگر بچهات مردود شده! اعتراض کن ما مشکلاش را بررسی و حل میکنیم».
مادر در پاسخ میگوید فرزندم قبول شد، شاگرد اول شد شاگرد اول شما برایش پارچه زدید.
معلمین همه به احترام شهید پایین آمدند و گفتند زکریا نمونهی نمونه بود.