به نماز باید ایستاد
به نماز باید ایستاد
اوایل انقلاب، من و چند نفر از بچه ها مأمور شدیم به یاسوج، برای رسیدگی به وضع آنجا. یکی از خانزادههای منطقه شعارهای مردم فریبی میداد و باعث تفرقه شده بود. میخواست از این راه برای خودش تبلیغ کند و راهی پیدا کند به مجلس.
قرار گذاشتیم تو یکی از راهپیمایی ها حجت الاسلام بیات سخنرانی کند. شهید ردانی پور هم با ما بود. گفت: «بعد از سخنرانی حاج آقا ممکن است این بنده خدا بخواهد کاری بکند. بهتر است گوش به زنگ باشیم».
همین طور هم شد. بعد از سخنرانی، برادر کوچک خانزاده آمد جلو و سیلی محکمی کوباند توی صورت شهید ردانی پور. شهید ردانی پور عکس العمل نشان نداد. رفت طرف مسجد جامع شهر و آنجا به نماز ایستاد.
مردم عصبانی شدند از کار برادر کوچک آن خانزاده. میخواستند بروند جلو و انتقام بگیرند. شهید میثمی نگذاشت. آمد میان مردم و همه را به آرامش وا داشت.