افق های دور
خنثی کردن هر مینی به اندازه برداشتن یک وزنه سنگین تمرکز می خواست و نیرو می گرفت به قدری که حرکت یک قطره عرق را بر صورت خود، مثل رفتن زیر یک قطار حس می کردی.
گاهی در میدان مین و پس از مدتی کار کردن برای رفع خستگی می نشستم به آسمان صاف نگاه می کردم و به خورشید که همچنان گرم گرم می تابید به افق های دور خیره می شدم و به فکر فرو می رفتم به خویش می اندیشم و به زندگی خویش، و این که در کجای زمان و در کجای مکان قرار دارم و فکر می کردم که چگونه شکرگذار خدا باشم از اینکه حق و باطل را به من شناسانده و سعادت و توفیق عظیم حضور در صف لشکریان حق و حضور در جبهه ها و میدان ها را عطا فرموده است و پس از آن دوباره شروع به کار می کردم
نزدیک ظهر هوا فوق العاده داغ می شد و ما به طرف مقّرمان حرکت می کردیم، بگذریم، ما در آن میدان ها و در شب های عملیات به چشم خویش معجزه ها می دیدیم و به یقین باور کرده بودیم که دست خداست که تمامی مین ها را خنثی می کند و بس.