آن کس که سید جلال را می بیند هیچ نمی بیند.
آن کس که “سید جلال” را می بیند تازه می فهمد که هیچ نمی بیند.
در ایامی که به خاطر عوارض مجروحیت در منزل بستری هستم دلم عجیت برای دوران طلایی جنگ تنگ است.
همسرم که زحمت پرستاری ام را (بدون گرفتن حق پرستاری دنیوی از بنیاد!) می کشد می گوید: “تو هر موقع که رفقای رزمنده ات را می بینی ، شاد و سرزنده می شوی.”
برای او و فرزندم یکی از شب های فراموش نشدنی شان شبی بود که به همراه “سید جلال” و دو جانباز دیگر شام خوردیم.
از آن شب همسرم تازه فهمید که چرا همیشه تاکید می کنم که من “مجروح جنگ تحمیلی”ام نه “جانباز”.
جایت خالی بود
من در آن مهمانی ، همگام با چشمان زیبای سید ، داخل چادرهای خاکی کرخه شدم و آن شب های با صفا را مرور می کردم و بجای سید چشمانم تر می شد.
اینقدر به من و خانواده ام روحیه داد که انگار تمام آن اعضای بدن را دارد و سالم تر از ماست.
امیر مقدم

سید جلال روغنی سال 1362 اردوگاه شهدای تخریب
