آرایشگر
آرایشگر
آقای مجدی، از بچههای دسته خود ما، آرایشگر گردان بود. برای استفاده از اوقات فراغت، از او خواستم که آن فن را به من بیاموزد. پذیرفت. تمام بچههای گردان برای اصلاح سر، به گروه ما میآمدند. قرار شد آنها که از گروهانهای دیگر میآیند و او را نمیشناسند، برای اصلاح سر با من روبه رو شوند؛ یعنی این که من خود را مجدی معرفی کنم! باری سربازها میآمدند و روی زمین مینشستند و من هم آنها را اصلاح میکردم. بعد از دقایقی تمرین، آقای مجدی میآمد و از من برای ادامه کار اجازه میخواست.
میگفت: «ببخشین آقای مجدی، اجازه هست کمکتون کنم؟!» و صد البته من هم اجازه میدادم! بعد، خرابکاریهای مرا اصلاح میکرد . من نیز بدقت مراقب حرکات دستش بود. خلاصه کلام این که در آن اعزام چهل و پنج روزه، به جای آن که سر دشمن را بزنم، سر یاران خود را میزدم.
برگرفته از کتاب ” فصل فکرت های نو ” تخریبچی دلاور دفاع مقدس آقای دکتر احمد مومنی راد ( صفحه 78)