آرایشگر

پنجره نه، برج نگهبانی- آشنایی چهارپایان با صفیر گلوله- دعای سفره- رادیو- کف زدن- ترس- احداث پل بعثت- به نماز باید ایستاد- امنیت سد پیشین- اتو دستی- عیسی مسیح- عمامه- آرایشگر- احداث مخفیانه جاده- باشگاه افسران- نارنجک و ماهی- دو تومانی پول نان- برای آینده- آموزش معارف اسلامی- گروه نجات

آرایشگر

آرایشگر

آقای مجدی، از بچه‌های دسته خود ما، آرایشگر گردان بود. برای استفاده از اوقات فراغت، از او خواستم که آن فن را به من بیاموزد. پذیرفت. تمام بچه‌های گردان برای اصلاح سر، به گروه ما می‌آمدند. قرار شد آنها که از گروهان­های دیگر می‌آیند و او را نمی‌شناسند، برای اصلاح سر با من روبه رو شوند؛ یعنی این که من خود را مجدی معرفی کنم! باری سربازها می‌آمدند و روی زمین می‌نشستند و من هم آنها را اصلاح می‌کردم. بعد از دقایقی تمرین، آقای مجدی می‌آمد و از من برای ادامه کار اجازه می‌خواست.

می‌گفت: «ببخشین آقای مجدی، اجازه هست کمکتون کنم؟!» و صد البته من هم اجازه می‌دادم! بعد، خرابکاری­های مرا اصلاح می‌کرد . من نیز بدقت مراقب حرکات دستش بود. خلاصه کلام این که در آن اعزام چهل و پنج روزه، به جای آن که سر دشمن را بزنم، سر یاران خود را می‌زدم.

برگرفته از کتاب ” فصل فکرت های نو ” تخریبچی دلاور دفاع مقدس آقای دکتر احمد مومنی راد ( صفحه 78)